پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

من در ادامه

سلام.بلاخره در جریان بزرگ شدن من و ادامه روزهای زندگیم برای دوستدارانم تصاویری در پی میاد که امیدوارم احوالاتم رو نشون بده. اینجا من خوابم.به پاهام نگاه کنید و نوع خوابیدنم.میگن از روی خوابیدم میشه شخصیت رو تشخیص داد یعنی واقعا اینجوریه  اما امان از وقتی جارو برقی روشن میشه.مامانم به برق میزنه و من در میارم و میگم بشین مادر من خودم کاراتو انجام میدم اما یه روز پست یه جعبه گنده آورد.بازم از خاله فرزانه ممنون اول یه بلندی پیدا کردم برا نشستن بعد اینم یکی از لباسامه و اما پارسا در محاصره ماشینهاش.البته ماشین خاله فرزانه تو فیلم موجوده و عکسی ازش نیست(البته تو عکس بالا پشت سرمه یه ماشین آبی با چرخای گنده که ...
8 مهر 1391

به روایت تصویر

سلام.ما زود میایم علتش دلتنگی فقط میتونه باشه و روز به روز عوض شدن اخلاق بنده.بی نهایت زورگو و جدیدا علاقه به بالا رفتن از مبل که تصویری ازش موجود نیست.قبلا از مبل خونه نمیتونستم بالا برم اما الان کاملا میتونم.خدا به مادرم رحم کنه و جوونی  خودم .ضمنا تنهاجایی که الان نمیتونم بالا برم تخت مامانم هست از این تخت بلنداست که جمعهرفه بودیم  پارک جنگلی سرخه حصار.لباسای من و پریناز اتفاقی هندونه ای بود.اونا که کنارمون نشسته بودن فکر میکردن ما دو قلوییم.حالا بیا بگو ما جنسامون فرق داره،ذاتمون فرق داره من اونجا چند بار خودمو خیس کردم.بالاخره تازه از خونه باباعلی اینا اومدم و آآآآآآآآآآ مورد علاقه منه اینم دختر عمه و حالا ع...
2 مهر 1391

دومین اول مهر با حضور پارسا خان مامان و باباش

سلام.اول مهر روز ازدواج پدر و مادرمه.پس اول مهر مبارک.اول مهرایی که من مدرسه میرم و جشنمون دوبله است .اول مهرایی که پر از مهر و مهربونیه. .............مامانم میگه بابا چند تا کارت عروسی برام میل کرد.یکیشومشترکا انتخاب کردیم و با همکاری مامان و  خاله وجیهه و دوستش عالمه خانوم نوشتیم: به نام مهر آفرین مهر گستر در آغازین روز مهرماه،به مهر زیر انداری ساده انداختیم،زیر سقف آسمان تا با آیین سبز نیاکانمان،آغاز گر مهری بی پایان باشیم.دستانمان را با مهر و عطوفت به هم می سپاریم تا بهروزی و شادکامامی مهر آفرین روزهای مهر انگیزمان باشد.مقدمتان گرامی و مهرتان گرما بخش محفل مهربانیمان خواهد بود.   تازه همه مهرها و با روان نویس سبز کردی...
1 مهر 1391

14 ماهگی و سفرنامه سرزمین مادری

سلام.من حدود یه هفته ای رفتم سرزمین مادریم یه سفر فشرده.مادرم میخواست خیلی جاها بره.از خونه خواهراش تا خونه عمه ها و خاله اش.تا خونه دوستش.از مکه اومده ها و خونه جدیدا.کسایی که تازه به دنیا اومده بودن.اما همیشه وقت کم میاد.اما به من خیلی خوش گذشت.خیلی.چند روز اول گیج بودم اما جا افتادم اما زودی برگشتیم و اینجا بی قرارم حالا.عکسام یه مقداریش گذاشته میشه.میدونید که دوربین نو خریدیم.یه کنون قشنگ.از دوربیم خاله وجیهه برای ضبط لحظاتمون سپاسگزاریم.خاله شارژش رو هم به زودی میفرستیم.تازه ما عکسامون یه سریش تو موبایل خاله مائده است.مگه نه خاله مائده.سوار ماشین شدم و پاساژ آریا رو گشتم یادته. یه نکته رقصیدنم هست که کلی ازش فیلم داریم و جیزززززز گ...
30 شهريور 1391

نکاتی از 13 ماهگی

خدمتتون عرض کن من اخلاقم کلا تغییر کرده.یه کم زورگو شدم یه کم نه خیلی.یه مقدار به مامان بیشتر میچسبم نگرانم که بره.آب بازی رو خیلی دوست دارم.عاشق فرمون هستم.بی نهایت.به درهای کابینت علاقه زیاذی نشون میدمو کشایی که مامانم به دراشون بسته میتونم باز کنم.سفر که بودیم 2 شب نصفه شبا بیدار میشدم و یک نفس گریه میکردم از 3 تا کوچه بالاتر فرداش به منزل پدر بزرگم زنگ زدن که چه اتفاقی برا بچه هاتون افتاده که دو شبه گریه میکنه.مادرم چند روز بعدش فهمید که علتش دندونم بوده. به چیزای جزیی اهمیت میدم مثلا دکور اتاقم عوض شد کلی از خودم عکس العمل نشون دادم.امامادرم هر چی میگه پارسا بوس هوایی بفرست.یا میگه گوشات کو اصلا توجه نشون نمیدم.اما درخواستای مادرم یا ...
17 شهريور 1391

سفرنامه آذربایجان شرقی1

 سلام.ما بلااااااااااااااااااااااخزه اومذیم.یه دو هفته ای مهمون سرزمین پدریم بودیم.عروسیا ،شکارا،گنجیشک خوردنا، زمین خوردانا،باغ رفتنا،گردشا و بلاخره اومدن.تو عکس بالایی عمو مرتضی یه گنجیشک زخمی رو آورده بود تا خوبش کنه بعد از درست شدن بالش آورد ما بچه ها هم ببینیم.کلی خوشمان آمد.اون عکس که با بابام انداختیم حول و حوش تبریز بودیم که من بد قلقی کردم و اومدیم پایین هوا خوری این عکسای پایین باغ بابا جونم هست و آلو شابلونا رو من دو لپی دو لپی میخوردم.از هلو خوشم نمیومد اما بادوم خیلی خوردم.مادرم به روش مادر گنجشکی بهم میداد میخوردم.میدونید یعنی چی؟!!!!! آلوی دستم رو تو عکس بالا ببینید.باور کنید همشو خوردما.بقیه عکسا تو ادام...
16 شهريور 1391

کارای جدیدم

محضرتون اعلام میشه من هشتمین دندونم در روز تولدم سر زد.براش خیلی اذیت شدم و الان هم شدیدا اذیت میشم.اما بلاخره 4 تا بلالا دندون دارم 4 تا پایین.ضمن اینکه من واکسن 1 سالگیم هم زدم. فعلا حالم خوبه و امیدوارم یه هفته یا 10 روز دیگه هم تب خیلی جدی نکنم که اذیت بشم.الهی آمین این روزا دوست دارم مرتب تو بلندی بنشینم.روی چمدون خاله مائده بهترین جا بود این روزا.موندم اون چمدونه نباشه من کجا میشینم بلندی.تمام کابیتا رو رسما بدبخت کردم.کفکیر و ملاقه ها که الان رو دستام میچرخن.سرم رو بالا میگیرم و با اعتماد به نفس حرکت میکنم.روزانه دهها بار میافتم و بلند میشم.بعضی روزا خوراکم خوبه و بعضی روزا اصلا مامانم راضی نیست.به شدت به بیرون علاقه نشون میدم.بستنی...
25 مرداد 1391

جشن تولدم برگزار شد

سلام به همه.جشن تولدم( با تم شیر به مناسبت مردادی بودنم و سمبل شیر مرداد) برگزار شد به خوبی و خرمی با کادو های خوب و عالی.خاله فرزانه که از یزد اومد. دایی اکبر از خارجه رسید تهران و خاله مائده هم که اینجا اومده بود.با عمه هام و مامان جون و بابا جون.جای بابا علی و مامان طاهره ،خاله فاطی و غزال خانوم و خاله وجیهه و دایی هام هم خالی بود.خیلی خیلی خالی بود.بازم میگم خیلی خیلی.همتون رو دوست دارم.تزیینات جشن با کمک خاله مائده و بهار خانوم نصب شد خاله فرزانه هم کمکاش قابل توجه بود.بابام هم که از چند شب پیش کمکاش بود تا کیک و شام و قسمتای موزونش هم با کمک دایی اکبر و بابام انجام شد.خلاصه مجموعا خوب بود. تزیینات رو تو این پست ببینید.عکسا ...
25 مرداد 1391