پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

هر جا میرم منو پیدا میکنن

سلام.نمیدونم این روزا چه جوریه که مامانم همش دنبالمه.میگن میخوان منو خرابکار اعلام کنن اما منو چه به خراب کاری.مثلا همین دیروز برای محافظت از کنترل تی وی میخواستم ببرم پشت مبل  قایمش کنم اما ملاحظه کنید که تا کجا دنبالم هستن!!! و مامان منو پیدا کرد و من هر وقت اینجوری میشه با یه لبخند قضیه رو حل میکنم اینجا رفتم سراغ کتابخونه .خوب بلاخره منم یه سهمی دارم میخوام جامعه شناسی خانواده رو از این قفسه بردارم!!! اما مامان میرسه .و من دندونای موشیم رو بهش نشون میدم!!! مخلص همگی. ...
7 تير 1391

ماجراهای پارسا خان به روایت تصویر

چون زیاده میریم ادامه مطلب مامان کی میریم بیرون!!من میرم سوار کالسکه بشم تو بیا عاشق هندونه هستم.یه فیلم ازم گرفتن با هندونه.اون فیلم دیدن داره من از این فین گیر بدم میاد .برداشتم ببرم یه جایی قایمش کنم.قاشق هم از کشو برداشتم.رد گم کنی دیگه باز کردن کشوها برام تفریح شده اینجا عشق من به جارو برقی ثابت میشه.قبلا میترسیدم اما حالا دنبالش میکنم تازه تعمیرات تخصصی هم انجام میدم اینجا تو همون هتل معروفه که مال دوران صفویه هست با مامان جون که مارو همراهی میکرد.مامان جون میگه به هوای بودن بابا مجتبی یه بار هم گریه نکرد اینجا رفتیم پارک  نزدیک خونمون با مامانم.من دیگه سرسره سوار میشما اینم دوستم فاط...
6 تير 1391

ادامه ماجرا با تصویر

بازم زیاده بریم ادامه مطلب اینجا یه چیزی از دیوار بیرون اومده مامان .بیا ببین اصلا جای نگرانی نیست الان میفهمم از کجاست! آهان اینم بخاری.این که از دیوار در اومده رفته پیش بخاری مامانم برای اینکه دیگه نرم اون پشت اول صندلی ماشینم رو گذاشت جلوی اون ورودی ملاحظه کنید اما بعدش دیگه مامانم منصرف شد و مبلا رو به هم نزدیک کرد و برا مبلایی که مامانم پارچه های اصلیش رو خیلی دوست داشت کاور تهیه کردن.اون روز که با همکاری بابام روکشای مبلا رو میکشیدن من کلی ذوق میکردم.چون همه چی وسط بود و مرتب از مبل میگرفتم و بلند میشدم و تازه بعدش که مامانم تصمیم گرفت ازم عکس بگیره من سرم رو بالا میگرفتم و اجازه این کارو نمیدادم اما بعد آقا...
4 تير 1391

ماجراهای من و بابا علی

بابا علی این سری که اومد خونمون میخواست بره نمایشگاه سنگ.من اینجا کیفش رو با خودم کشیدم و اوردم که نگذارم بره .بابا علی کیفت کجاست بعد که برگشت از نمایشگاه من که لباس سفید گوسفندیم رو پوشیده بودم و مامان طاهره کوچولو که بودم میگفت لباس دکتریشه .تصمیم گرفتم به بابا علی آمپول بزنم.بابا علی پاشو .آمپول آماده هستشا بعد دیدم با با علی بیدار نمیشه رفتم بزنم به پاش.تازه یواش زدم که بیدار نشه آخه بابا علی خیلی منو دوست ذاره اما بابا علی زود رفت .حالا شاید دوباره بیاد و ما هم بریم سرزمین مادری.مادرمون یکه استراحت کنه آخه خیلی درس خونده ...
4 تير 1391

بلاخره ما اوووووووووووووووووووومدیم

سلام به روی ماه همگی .میدونید که چند وقتی ما در راستای تحصیل مادر مان گرفتار بودیم.بلاخره از امتحان جامع گذشتیم منتظر نتیجه اش هستیم.این 2 روز که رفتیم اصفهان من خیلی پسر خوبی بودم.فقط شبا تو هتل اذیت میکردم اینم حتما علت داشت حالا بریم سراغ اتفاقات این ماهی که گذشت و نبودیم اول اینکه ما رفته بودیم آتلیه     ...
4 تير 1391

ما بودیما اما مامان وقت نکرد!!!!

سلام به همه دوستان دور و نزدیک.ما بودیما اما بلاخره عقد کنون خاله وجیهه بود و امتحان جامع بودو و خلاصه الان وقت شد بیاییم.من دقیقا روز ٣١ اردیبهشت شروع به ٤ دست و پا رفتن کردم یعنی ١٠ ماه و چند روزم بود.دیگه اینکه الان سرعتم هم بیشتر شده.کلی حرف میزنم.سفر ١٠ ماهگی هم خوب بود قطار رفتیم و با پرواز برگشتیم .مامانم از اینکه تو پرواز همش خواب بودم کلی حال کرد.بلاخره ما الان بزرگ شدیم و مرد مامانمون هستیم باید یه کاری کنیم اذیت نشه.عقد کنون خاله وجیهه که ٢٨ اردیبهشت بود خیلی عالی بود.منم دوست داشتم برقصم و کمی هم همراهی کردم.امیدوارم خوشبخت باشن.خونه بابا علی اینا که بود دباره مرواریدام شروع به اومدن کردن.در واقع ٤ دندون بالام داره از جاش در میاد...
6 خرداد 1391

ماههای زندگیم 2 رقمی شد(پارسای 10 ماهه)

سلام .ب همین سادگی و خوشمزگی منم دو رقمی بودن سن رو درک کردم.الان تلاش برای 4 دست و پا رفتن میکنم.الان کلی تغییرات کردم.مامانم اومد اینو بگه و بره.راستی یه کوچولوی جدید به خانواده پدریم اضافه شد.اسمش پرهام هست.پسر عمه جدیدمه.یا علی.سعی میکنیم زود بیاییم
22 ارديبهشت 1391

35.پارسا به روایت تصویر

سلام.مامان طاهره به مامانم پیغام داد که شیشه شیرش رو بذار تو اسباب بازیهاش ،بذار یاد بگیره پس فردا رفتی مشغول شدی آب میوه چیزی هم بتونن بهش بدن اما امان ازدست منو بی علاقگیم به شیشه پستونک .نمیدونم این چند تا شیشه نابی که تو سیسمونیم هست رو برا کی بگذارم.عکسام رو میتونید ببینید.با خرگوشه که سرش رو تکون میده اصلا حال نمیکنم حالا ماجراهام رو با شیشه ببینید اولش دارم تشکر میکنم که وسیله جدید بهم دادن.اما چه جوری بخورم؟ یعنی اشتباه چرا ازش چیزی در نمیاد خوب حالا دارم کفشامو نشون میدم.همون کفشایی که تو شهروند گم کردم حالا از تعجب نمیدونم کجا برم.یعنی چی جلومه؟ بعد از چند وقت بلاخره از دندونم عکس گرفتن.قابل توجه ...
10 ارديبهشت 1391

من یه مرد کوچکم

سلام به همگی .اول از همه یه بوس آبدار پر از آب دهنم که این روزا سرازیره و به اسم عسل ناب معروفه.الان دیگه کلی اطلاعات دارم.الان میدونم کنترل کاربردش ،لب تاپ و تلفن.فقط شبا بد میخوابم.خوب بلاخره دندون در میارم دیگه .با مادرم میریم پارک.میریم گردش .دوباره بابام که بیاد منو میبره سوپری.بستنی یه کم میخورم.فقط با صداهای ناهنجار کنار نمیام.مثلا کیارش فامیلمون رو که میشناسید یه بار عکسشو گذاشتیم رو وبلاگ صداهایی از خودش در میاره بیا و ببین.من که میترسم.نمیدونم چرا اینجوریه.شاید میخواد از الان رسما ی سری چیزا  اعلام کنه الان دیگه رو تختم که میذارنم خودمو به نرده ها میرسونم و میخوام بایستم.عکسامو میتونید ببینید اینجا محو تماشای بی...
5 ارديبهشت 1391