پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

رفتن به آرایشگاه برای اولین بار (29 آبان 92 )

این من هستم در حال بازگشت از سرزمین مادری جهت مراسم محرم 92  بالای ماشین در حال قاقا خوردن، این قاقا شامل سویا ،بادوم هندی می باشد و این من هستم از سلمونی عمو حسین (شروین) اومدم و رفتم حموم و حالا (خط ریش هم برام گذاشتن) و حالا دوباره سرما خوردگی و کسالت داری.خدا کنه زودی خوب بشی مادر جان.آذر ماه شده و تو پاییزه و پاییزه میخونی 28 ماه هستی و همه چیز رو تعریف میکنی.هر چیزی بگم برام از نو خونه پیدا میکنی  و میاری.اگر یه چیزی پیدا نکنیم میگی "سمیه پیدا میشه" صبح که بیدار میشی بوسم میکنی و میگی حلوا ارده میخوام بعد میگم سلام نکردی میگی سلللللام.وزنت حدودا 13 و 700 هست و قدت 96. دوستتون دارم ...
2 آذر 1392

پایان اولین دوره رسمی آموزشی پارسا خان

سلام.گفته بودیم که پارسا خان میره مهد آینده کلاسای مادر و کودک.دوستای خوبی داشت مربیش هم دوست داشت.این کلاس تو 8 جلسه تمام شدو ساعت و دوره بعدی اون هم دیگه زمانش به زمان ما نمیخورد .بازم دنبال یه کلاسای این طوری هستیم ش.تا خدا چی بخواد اینم آخرین کاردستیت و آخرین روز مهدکه روز خوبی نبود تو به قالبهای سفال گیر دادی و یکم مریض حال بودی و من که میخواستم آخرش یه عکس یادگاری با دوستات داشته باشی نشد که نشد این موش موشک کار مامان سمیه و پارساس.تو گوشش خرابکاری خود آقا هست اینجا سوار ترد میل مهد شدم اینم استخر توپش خلاصه اینکه کلاسای مفیدی بودن هر چند بعضی وقتا پارسا اذیت میکرد اما مجموعا خوب بود برای اولین بار حضورش در یه اجت...
2 آذر 1392

ویژه مادرم

سلام.5 آبانهای مکرر می آیند و می روند .آسمان امروز باران شدیدی نازل میکند .از دیشب تا صبح هم آسمان مکرر ناله کرده.خوب است .خالی شدن آسمان را میگویم.مدتی بود نفسی خالی نکرده بود.اما تو پسرک 27 ماهه من برایت تولدی دیگر میگیریم.چه فرقی میکند تولد من باشد یا تو تولد تو باشد یا پدرت.مهم این است که تو بخندی.مهم این است که  وقتی پدرت مقابل قنادی سه کاج  بایستد  بگویی اینجا تولده منه.اینجا اسکاچه(بجای سه کاج )تازه داخل هم که بشوی بگویی من میگم کدوم.دستت را رو یکی از کیکها که ماشین دارد بگذاری و پدرت هم همان را بگیرد تازه شمع هم بخواهی، بگویی  من اونو میخوام .(ریسه تولد )از دم قنادی تا خانه مان راهی نیست مرتب می گویی میخوام کیک ما...
5 آبان 1392

احوالات 27 ماهگی( 2)

سلام .امیدوارم حال همگی خوب باشه.من زود اومدم چون یه سری از عکسای عید قربان جامونده بود اینجا منم با ساز بهار خانوم.دستت درست بهار خانوم میدونم بخاطر من آورده بودیش خونه مامان طاهره.راستی تنبورت چطوره؟ اینم من و بابام.قربونی امسال بابا علی .عاشق خرد کردن  و بسته بندی(تلفن رو دارید که ) بقیه عکسا تو ادامه مطلب و حالا من وقتی در مهد کودک هستم از این الاکلنگ ماهی خوشم میاد و حالا یه روزدیگه آماده رفتنم و حالا رفتن ما به پارک ملی خجیر اینجا هم با خانواده عمه پریسا داخل آب رفتیم(نه که 3 آبان ماه نبود) اینجا با پریناز داره 3 گوش میسازه یا 4 گوش (تعلیمات مادر گرامی )   و حالا بازم کارای زحمت...
3 آبان 1392

احوالات من در 27 ماهگی(1 )

سلام مجدد .خاله وجیهه اومده بود با دایی تهران میخواستن برن ماه عسل کیش .قسمت شد ببینیمشون.اینجا تهران کلی باهاشون حا لکردم و خوش گذروندم.بعد با هم رفتیم باغ پرندگان.اونجا هم خیلی خوب بود.هر جند صورتم رو زخمی کردم.اما خوب سطحی بود و گذشت حالا این منو خاله و دایی در پارکینگ باغ پرندگان من در کنار برکه.میخواستم به قوها و اردکا سویا بدم و حالا با دایی در حال خوردن خوراکی از پله ها میام پایین(رابطه ام با دایی سید محمد در حد عالی وو با خاله وجیهه در حد خیلی خوب ارزیابی میشه.بلاخره خاله مردی گفتن زنی گفتن .) و حالابعد از رفتن خاله وجیهه ما یهو بخاطر شرایط کاری پدرم و تنها بودنمون تهران  سه نفری من و بابا و مامان راهی سرزمین...
27 مهر 1392

این من هستم در پایان 26 ماهگی

 سلام.خاله وجیهه اومده بود اینجا و موضوع عکاسیش متعلقات هر کسی بود.منم ازش خواستم برا تو هم در پایان 26 ماهگیت متعلقاتت رو عکاسی کنه و به لیستش اضافه کنه.خودم هم در فکر تدارک جمع کردن متعلقاتم هستم شاید در سالروز تولدم این کارو انجام دادم.وقتی متعلقاتت رو جمع میکردم با خودم گفتم از پارسا هر کدوم از اینا رو بگیری زود یادش میره.انگار که بچه ها فرشته هایی هستم که اصلا یادشون نیست باید تعلق داشته باشن.اما ما بزرگا چسبیده ایم به عنوانامون.صندلی هامون.داشته هامون...... حالا این تویی و علایقت اون فرمونه جمع همه ماشینایی که داری. و من در خواب ...
27 مهر 1392

مادر و کودک 2

سلام .مادرم از اینکه منو میبره خیلی راضیه.خوب با کلاس ارتباط گرفتم.بازیهایی رو که انجام میدن خوب از عهده اش بر میام.به قول مربی کلاسمون بین 2 تا 3 سالگی اتفاقات خوبی میفته شاید یکیش هم همین باشه.مثلا همین امروز به مناسبت روز غذا که عید قربان بود و ما تعطیل بودیم همه مادرا ما کارنی درست کرده بودن و اومده بودن اونجا.البته منو که میشناسید از لحاظ  غذایی مشکل خاصی ندارم( خدار و شکر) اینم کار جلسه اولمون از اون روز دایره رو خوب میشناسم یهو داریم غذا میخوریم به مادرم بشقاب یا هر چیز گردی رو نشون میدم میگم دایره است و اینم مال جلسه 2 و 3 .رنگ آمیزی رو لاک پشت کار خود خود پارسا.بقیه اش هم اماده میدم من چسب میزنم پارسا نصب میکنه ...
27 مهر 1392

رفتن من به کارگاه مادر و کودک

سلام امروز 10 مهرماه مامانم منو برد کارگاه مادر و کودک.اونجا من و مامانم با 5 کوچولوی دیگه و ماماناشون دوست شدیم.با خاله نازنین مربی کارگاه جغد درست کردیم.عمو زنجیر باف بازی کردیم من رفتم استخر توپ.خلاصه خیلی بازیها کردیم.من هنوز کاملا اخت نشدم اما مادرم راضی بود.کم کم عادت میکنم .منتظر عکسای اونجا و کارام باشید.تا آخر آبان هفته ای 2 روز میرم اسم اونجا" آینده" هست
10 مهر 1392

آخرین سفر تابستانی 92 به سرزمین مادری

سلام .از اونجایی که مادر محترمه جهت امور دانشگاهی خود بابپید میرفتن اصفهان و اقوام پدری تهران تشریف نداشتند من و مامانم یه هفته ای رفتیم پیش بابا علی و مامان طاهره و خاله ها.مامانم شنبه 30 شهریور رفت دانشگاهش و من مثل آقا ها موندم و همه رو به فیض رسوندم بعد هم 2 مهر اومدیم خونمون تهران.اینم عکس سفر(چون زودی رفتیم و اومدیم عکس زیادی موجود نیست) اینجا خونه خاله فرزانه دارم با ویولن بهار خانوم کار میکنم.الان هم تو خونمون که هستیم یهو مامانم داره یه کاری میکنه میرم سمتش میگم مامان من ساز میخوام.میگه ساز چیه .میگم اجی بهاره اینم خونمون رسیدیم .میگه قطار میره ارددان پیش مامان طاهره.مامان بریم ارزانه(خاله فرزانه منظورشه).دیگه کاملا طوطی شده...
10 مهر 1392