سفرنامه حج 4
و حالا پارسا خان زیباتر میشود
سرم رو دقیقا وقتی 22 ماهم تموم شد( یعنی 20 خرداد 92)ماشین کردن.تا موهای پر و پیمون در بیارم.اینم یه جورشه دیگه و قیافه من شیطون تر از قبل به نظر میرسه.مادرم میگه شاید یه روز هومن خلعتبری شدما(مادر این چه حرفیه من تازه از حج برگشتم ) مخلص همتون انشاله همیشه به زیارت و تفریح و سلامتی ...
سفر نامه حج3
تو مرا مادر نامیدی
سلام پسرم.امروز را روز مادر نامیدند.اما از میان همه دنیا تنها تو مرا مادر نامیدی.امسال تو برای اولین بار لبهایت را از روی هم برداشتی و پشت سر هم مرا مامان صدا زدی.امیدوارم بتوانم آنگونه که شایسته ات هست تو را تربیت کنم.بارها میبوسمت .این روز را به مادرم (مامان طاهره پارسا )تبریک میگم امید که چراغ خانه پدری ام روشن باشد و من به عشق دیدی صورت گرم مادرم بارها به سرزمین مادری ام سفرکنم بقیه در ادامه مطلب اینجا گردنه قوچک در پارک جنگلی سوهانک است اینم من و همه فرزندان عمه پریسا و در روزهای گذشته خاله فرزانه برام اسکوتر فرستاد و من رسما مادرم رو دیوانه کردم از بس که گفتم بیا یادم بده.دستت درد نکن...
پسرم جدا شدنت از بدن من مبارکت باد
سلام پسرم.به دنیای بلوغ فکریت خوش آمدی .به دنیای رنگین غذاها ،طعمها خوش آمدی.باور کن شیر دادن به تو برایم آنقدر لذت داشت که هیچگاه با اکراه شبها بر نخواستم.تلاش کردم تا میتوانی از بدنم بنوشی گوارای و جودت. تلاشت در آغازین روزهای تولدت برای گرفتن شیری که 7 روز در بدنم مانده بود و خودش را نشان نمیداد ستودنی بود وعرقهای پیشانیت را میبوییدم تا توانستی شیر را با یک تب و لرز عجیب در نیمه های مرداد گرم 90 به کامت بکشانی.اما دیگر چند ماهی بود که تصمصم گرفته بودم تا گرمی هوا غلبه نکرده و با توجه به مسافرت پیش رو همین فرودین تو رادر آستانه 20 ماهگیت از خودم جدا کنم.برایم بسیار بسیار سخت بود برای تو هم اگر کمکهای پدرت و خانواده ام مخصوصا ما...
دایره المعارف پارسا 3.در 21 ماهگی
سلام.دایره لغاتم خیلی لاز قبل بیشتر شده.عمه ام میگه این مسافرت کلی پارسا رو تغییر داده.خوب معلومه عمه جان من رفته بودم سفری که همه مرتب باهام حرف میزدن و.... بابا......بابا بابا جون بابا علی......بابا علی ماما......مامان و مامان طاهره ومامان جون اند......قند آب.....آب نون......نان پوپ......توپ غان یا هان......ماشین توتو .......تاب هام........غذا ددر.........بیرون رفتن اخ.........آشغال جوجو.......پرنده بیشی با حرکت دماغ.........گربه این چیه........این چیه جیز.........خطرناک نی نی.......هر بچه ای رو ببینه اینج.........بیا اینجا بشین عمه......عمه عمو......عمو طوطو......طوطی ماس...
آغازین رو زهای بهار 92
شاید از روز سوم عید بود که من از شیر مادرم جدا شدم .دیگه شاید وقتش بود من مردی شدم برا خودم .مادرم یه پست ویژه برا جدا شدنم داره و اما اونجا بساط شکار به راه بود ومنم یه شکارچی قهار و اینجا جمع شکارچیان در حیاط خونه بابا علی و حالا پارسا همه رو میزنه .همه گنجشکا بالاشون میریزه و اما در همون روزا سرم به تنگ ماهی خورد و یه نشونه برا خودم رو پیشونیم گذاشتم که تا عمر دارم بمونه برام.با یه چسب بخیه که تو بیمارستان مرتاض یزد انجام شد تا یه هفته هر کی میرسید میگفت که چه پسر شیطونی.از اینجا تو عکسا واضح مثل این عکس که با با عمو زاده بابا علی، آقا عرفان گرفتم . بقیه عکسا ی 13 بدر تو ادامه مطلب و اما 13 بدر رفتیم معدن ...
دومین هفت سین پارسا خان
جونم براتون بگه مامانم میخواست یه هفت سین کوچولو تو خونمون بندازه خوب منم کمکش کردم بقیه اش تو ادامه مطلب اینم من و بابام کنار هفت سین کوچولوی خونمون اینم 4 شنبه سوری خونه بابا علی که کلی پر سر و صدا بود با وجود خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم و دو قلوهای معروف یعنی اگه منم یه ذره بزرگتر بشم اولین شلیک گلوله تفنگ بابا علی مال منه هفت سین خونه مامان طاهره که من کلی الان هم با دیدن عکساش ذوق میکنم قبل از سال تحویل و حالا این عکس که مشابهش تو عکسای پارسال هم هست و اما شروع سال 92 رو با خواب آغاز کردم و بلافاصله بعد از سال تحویل خوابیدم آخه شبش عروسی دختر دایی مادرم بودم.ادامه مطالب رو در پست بعدی ب...
روایت آخرین روزهای سال 91
سلام ما بعد از کلی وقت بلاخره اومدیم.براتون از آخرین روزهای سال 91 بگم که عروسی داشتیم ومنم کلی کیف کردم.عروسی دختر عموی پدرم.به روایتی آخرین دختر از نسل پدریم تا این مرحله که من 20 ماهه هستم!!!! اینجا آماده مراسم حنا بندان هستیم و حالا در پارکینگ تالار عروسی.من تو ماشین لباس پوشیدم و پاپیون زدم و حالا بریم عیدو داشته باشیم هوراااااااا ...