پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

واکسن 18 ماهگی هم پر!!!

سلام.من 18 ماهگی رو هم پشت سر گذاشتم اما اخر 5/1 سالگی خیلی سخت بود.واکسن با تب شدید . درد پایی که هنوز ادامه داره.اما خدار رو شکر تب رو پشت سر گذاشتم و امروز که روز سوم هست کمی بهترم.واکسنم رو با کمک خاله وجیهه که اینجا بود رفتیم زدیم.و تا شبش مشکلی نداشتم اما از 12 شب تبم به شدت بالا میرفت و اصلا خواب نمیرفتم و فردا شبش هم از زور پا درد خیلی ناز نازو شده بودم.اما دیگه نمیخوام ازش بگم.بی خیال گذشت که!!!! چند روز تعطیلات 22 بهمن خاله مائده .خاله فرزانه خاله وجیهه  و بهار خانوم اینجا بودن.جای چند نفر خیلی خیلی خالی بود یکی غزال خانوم نفر بعد خاله فاطی و مامان طاهره و بابا علی اما از دست این هوای الوده خاله هام یه کوچولو مریض شدند اما ب...
25 بهمن 1391

دایره المعارف پارسا2 در آستانه 19 ماهگی

سلام من 18 ماهم داره تموم میشه و این کلمات رو میگم بابا......بابا و بابا علی و بابا جون ماما......مامان و مامان طاهره ومامان جون اند......قند آب.....آب نون......نان بوت......توپ غان یا هان......ماشین توتو .......تاب هام........غذا ددر.........بیرون رفتن اه.........آشغال جوجو.......پرنده میو.........گربه این چیه........این چیه جیز.........خطرناک نی نی.......هر بچه ای رو ببینه اینج.........بیا اینجا بشین پیشرفت داشتما.اهنگ هم هر چی دلتون بخواد میخونم.کارای خطرناک بسیار زیاد.مرتب یه جای زخمی تو بدنم هست.به کتاب علاقه نشون میدم و میارم مامانم برام بخونه.غذاهام همچنان چلو ماهیچه.سوپ و کلا هر چی مامانم اینا بخور...
16 بهمن 1391

در آستانه 19 ماهگی

سلام .ما مثلا قرارمون بود زود به زود بیاییم اما بلاخره کارایی هست که مادرمون باید انجام بده.مهمونیا،خواب،و.... این دیگه اخرین دفعه ای هست که سوار روروئک شدما.خودم میرفتم توش و ازش بیرون میومدم.مرتب هم دستم رو بوق ماشینش بود من رو مهندس بیلی هم گاهی صدا میکنن حاج عمو عموی بزرگ پدرومه از تبریز اومده بود تهران  .بعد از ناهار رفت تو اتاق لم داد منم دنبالش رفتم و خواستم بگم منم حاج پارسا خان هستما و ازش تقلید کردم تو لم دادن.مامان هم فوری دوربین اورد و اینجا رفتیم خونه یکی از دوستای مادرم.بچه هاش منو کلی دوست دارن و باهام بازی کردن منم همه جای خونو رو زیر و رو کردم اینم پاپوشاشون هست.میخواستم بگم منم پاپوش دارما این...
16 بهمن 1391

آخر پاییز و چند تا عکس

سلام ممکنه چند وقتی به خاطر یه شرایطی ما کمتر بیاییم یا اصلا نیاییم.الان دیگه اول زمستونه.ما ماه دوم زمستون خیلی در خدمت شما هستیم .ضمنا تولد پدرم 5 دی یه جشن کوچولوی 3 نفره داریم جای همه خالی از الان.اینجا من یه جیپ آمریکایی یدک کش دارم اما چند روزی خودمو به زور تو اون وسط مبل فرو میکنم اینجا گیر افتادم و کمک میخوام.اما مادرم رفته دوربین بیاره بدرودو در پناه حق ...
2 دی 1391

در شرح حال 17 ماهگی

سلام من اگر دیر میام مقصر مادرمه.خودم بزرگ که بشم مرتب آپم در اوضاع نابسامان خرید و فروش ماشین من صاحب چندین نوع غان غان هستم .هواپیمای شخصی دارم .فقط مشکلم یه H هست رو پشت و بوم بابا علی اینا که فرود بیام وگرنه دوره خلبانی رو که گذروندم خودتون ملاحظه کنید اما برید بقیه مطلب   من چون بزرگ شدم میتونم اینجوری بایستم اما من اینجا از دست مامانم موقع شلوار پوشیدن در رفتم و خودمو به اینجا رسوندم تا شماها رو ملاقات کنم اما مامانم میرسه  مامان چرا منو آپ نمیکنی خاله مائده از شهروند برام یه صندلی خرید.تازه بین راه رفتم پارک رو همین صندلی نشستم و کلی ذوق کردم و دنت هم نوش جان کردم.حالا هم ازش خیلی خوشم میاد.دستت در...
29 آذر 1391

اولین فنون کشتی

سلام مجدد. من نهمین مرورایدم رو در آوردم به سختی اما بلاخره گذشت.جونم بگه براتون من یزد معاینه دندونام هم رفتم.خانوم دکتره اعلام کرد که من چند ماه دیگه آسیابام رو در میارم.عجب سخت شدهاین دندون در آوردن  (این شکل مامانم هست شبا که من مرتب بیدار میشم) بابام که گاهی نمیتونه من کنترل کنه باهام کشتی میگیره. میدونید که خیلی ها همون اول تولد منوکشتی گیر خطاب کردن  مثلا حسن آقا پسر عموی مامانم.بابم اسم این فنون رو میگه سالتو بار انداز، زیریه خم و خلاصه یه اسمایی میگه.فیتیله پیچ میکنه . راستی اینجا خیلی سرد شده. اون پا پوشا رو که حاضر نبودم یه لحظه تو پام بند کنم راحت میپوشم.پون دیدم مامانم هم میپوشه.بابام از اینکه من اونا رو میپوشم کلی...
18 آذر 1391

من در آستانه 16 ماهگی باز گشتممممم

سلام به همه.یه بوس پرتابی برا مامان طاهره و بابا علی.اما یه بوس دهنی برا خاله فرزانه و خاله فاطی .و یه بوس پر علاقه و محبت برا خاله وجیهه و خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم.و ابراز ارادت برا دایی های عزیز.خدمتتون بگم که ما کلی تو این 15 روز دلمون تنگ شده اما بلاخره چاره ای نیست.اینجا تهرانه و آلودگی و شطونیای من و خستگی های مامانم که اجازه آپدیت کردن رو بهش نمیدم.اما جونم بگه که من قبل از این سفر خاله وجیهه و دایی جون اومدن اینجا. سمینار داشتن و یه روزش  رفتیم امامزاده تجریش.خوب بود من اونجا باز هم علاقه ام رو به 4 پایه نشون دادم و تو حرم امامزاده هر چی 4 پایه بر میداشتم خانومای مسن ازم میگرفتن.بعد اینکه منم راه بیرون رو د...
18 آذر 1391

پارسا و ماجراهای جدید

سلام.من دیگه تصمیم گرفتم از این به بعد پشت میز ناهار خوری بزرگا غذا بخورم. و بلاخره موفق میشم غذامو با تمیز کاری زیاد به پایان برسونم و مامان دوباره بهم غذا میده و من کلی از پشت میز بزرگا نشستن لذت میبرم و اما من الان خونه هم میسازم البته آجرام کامل نیست و اما خاله مائده چند روز تعطیلات غدیر اومده بود پیش ما.کلی باهاش بازی کردم .و یه روز کامل رفتیم کرج دیدن اقوام و روز عید رفتیم بازیکده خانواده که تازگیا تاسیس کردن نزدیک خونمون من اینجا سوار ماشین آتش نشانیم.برم یه آتیشی رو خاموش کنم و چون یهو خیلی باد میاد من کلاه بسر میشم اینم از حال این روزای ما.جای خاله مائده خالی.بی صبرانه انتظار آمدن دوستانیم ...
15 آبان 1391