پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

و در احوالات تابستان پارسا خان1

سلام . این روزها علاقه عجیبی به ساندویچ خوردن پیدا کردم.و به ساندویچ میگم سانانا یه همچین چیزی!!!بن تن رو شناختم و عکسش رو به مامانم نشون میدم و میگم بن تن. ماشینمون چیه پارسا: اسبه پارسا از کجا مرغ خریدیم:شهروند پارسا با هواپیما کجا رفتیم : حرکت دست رو نشون میدم و میگم مکه پارسا بگو خاله: خاخا خاخا پارسا کباب رو چه جوری درست میکنیم: سیخ ،باد(یعنی سیخ میزنیم و بعد رو آتیش باد میزنیم) پارسا میخوای بگی بده بگو لطفا بده: ل ل بده درمانگاه سر کوچمون رو میبینی میگی دتر دتر اوش پا  بابا (یعنی پای بابا اوش شده اومدیم دکتر ) یه مکعبی داری عکس یه آقای فوتبالیستی روش هست از اول یاد دادیم بهت بگی علی دایی حالا تو هم میگی عی دایی ...
5 تير 1392

من و قناریای زرد

سلام .من دو تا قناری از سرزمین مادریم آوردم با خودم.به توصیه خاله ها و مامان طاهره و بابا علی برای  اینکه خیلی دلم نگیره این کار انجام شد حالا من هر روز یه چند دقیقه ای با این بیچاره ها سرگرم هستم. از اون طرف بهتر میتونم ببینمششون حالا برم بالای میز بهتر بهتر میبینم. جوحو بیا آب (حرکت لبش مشخص که داره میگه آب،بیچارها رو میکشه تا بیان آب بخورن) حالا متوجه شدم مامان از من عکس گرفتی حالا دوربین رو بده به من   و من خودم یه عکس از قناری هام میندازم و حالا من الله میکنم با چادر نماز مادرم     ...
23 خرداد 1392

حج و لباس سپید پوشیدن من

من رو محرم نکردن اما بلخره تو مطلب قبلی گفتم مادرم یه حج نیابتی برام انجام داد.اما لباس سپید که پوشیدم حاجی کوچولو و باباش تو لباس حج و اما در مسجد شجره   و بقیه اش در پست بعدی البته رمز دار ...
23 خرداد 1392

و حالا پارسا خان زیباتر میشود

سرم رو  دقیقا وقتی 22 ماهم تموم شد( یعنی 20 خرداد 92)ماشین کردن.تا موهای پر و پیمون در بیارم.اینم یه جورشه دیگه و قیافه من شیطون تر از قبل به نظر میرسه.مادرم میگه شاید یه روز هومن خلعتبری شدما(مادر این چه حرفیه من تازه از حج برگشتم ) مخلص همتون  انشاله همیشه به زیارت و تفریح و سلامتی ...
22 خرداد 1392

دایره المعارف پارسا 3.در 21 ماهگی

سلام.دایره لغاتم خیلی لاز قبل بیشتر شده.عمه ام میگه این مسافرت کلی پارسا رو تغییر داده.خوب معلومه عمه جان من رفته بودم سفری که همه مرتب باهام حرف میزدن و....     بابا......بابا  بابا جون بابا علی......بابا علی ماما......مامان و مامان طاهره ومامان جون اند......قند آب.....آب نون......نان پوپ......توپ غان یا هان......ماشین توتو .......تاب هام........غذا ددر.........بیرون رفتن اخ.........آشغال جوجو.......پرنده بیشی با حرکت دماغ.........گربه این چیه........این چیه جیز.........خطرناک نی نی.......هر بچه ای رو ببینه اینج.........بیا اینجا بشین عمه......عمه عمو......عمو طوطو......طوطی ماس...
4 ارديبهشت 1392

آغازین رو زهای بهار 92

شاید از روز سوم عید بود که من از شیر مادرم جدا شدم .دیگه شاید وقتش بود من مردی شدم برا خودم .مادرم یه پست ویژه برا جدا شدنم داره و اما اونجا بساط شکار به راه بود  ومنم یه شکارچی قهار و اینجا جمع شکارچیان در حیاط خونه بابا علی و حالا پارسا همه رو میزنه .همه گنجشکا بالاشون میریزه و اما در همون روزا سرم به تنگ ماهی خورد و یه نشونه برا خودم رو پیشونیم گذاشتم که تا عمر دارم بمونه برام.با یه چسب بخیه که تو بیمارستان مرتاض یزد انجام شد تا یه هفته هر کی میرسید میگفت که چه پسر شیطونی.از اینجا تو عکسا واضح مثل این عکس که با با عمو زاده بابا علی، آقا عرفان گرفتم . بقیه عکسا ی 13 بدر تو ادامه مطلب و اما 13 بدر رفتیم معدن ...
20 فروردين 1392