پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

تمامش کن مادر!!!

سلام عزیز مادر. امدم از تجربه ام برایت بگویم .پارسا جان همیشه آنچه را که شروع کرده ای تمامش کن.نگذار تمام کردنش را نبینی ،اگر چه سخت ترین روز یا شادترین روز زندگیت باشد فرقی نمی کند مهم تمام شدن آن کار یا ان چیز است. سعی کن همیشه در مراسم تولد و مرگ حاضر باشی آغاز و پایان مهم است چون تو فقط این گونه می توانی تمام شدن را باور کنی!!!چشمهایت را باز کن رو در روی ترسهایت بایست نگذار بر جانت غلبه کنند.نایستی تمام نمی شود.بگذار دنیا چشم د رچشم تو بایستد و  گرنه تو را ندید می گیرد و می رود!!!! همیشه پایان هر کار حافظه ات را سوراخ کن تا در ک کنی که چرا شروع کردی!!بگذار دنیا یادش بماند تو با او چه کرده ای!!!پارسا برای همین در شروع هرکار ...
1 اسفند 1393

سه سال و نیمه من

امروز 20 بهمن 93 پارسا سه سال و شش ماه دارد.قدش 105 سانتیمتر و وزنش بین 16 و 17 باید باشد.اما روحش روحش صاف و صیقلی است بال دارد برای پرواز من نمیتوانم ببینمش .دلش یک موجود چند سانتیمتری است اما خیلی بزرگ و قوی است این را از آن شبی و روزی فهمیدم که نه من و نه پدرش پیشش نبودیم و او تمام روز را به قول عمه اش غصه دار ما بود و هیچ نگفته بود. صورتی مهربان دارد که دوباره 3 هفته پیش در یک اتفاق الکی پیشانیش آسیب دید و احتمالا یه نشان دیگر در آن قسمت پیشانیش بماند!!!! چشمانی دارد مظلوم  و پر انگیزه .حواسی دارد خیلی خیلی جمع ،با دقت  تمام و بی نظیر،عشق ماشین سواری است آرزویش داشتن اسبی سفید است که نامش سلطان است .باید حتما هم از...
20 بهمن 1393

این خانه دلیلش تویی پارسا!!!

یا حق دلیل این خانه تویی پارسا وقتی دلیلِ این خانه  کوچک فرشته ای چون تو باشد...پس همیشه دلیلی برای  دل نوشته ها ی مادری مثل من  هست تو دلیلی...پس من و انگشتهایم  اینجاییم مگر می شود تو باشی و حرفی برای گفتن نباشد؟ درست این روزها که شیرینیِ وجودت لحظه به لحظه  است.... من فرصت نکردم از تو بنویسم مادر جان. اما دفاعم که گذشت (16 بهمن )کمی سبکتر شدم از تو بیشتر در خانه ات خواهم نوشت از کلاس عمو هادی که می روی از رسیده تر شدن ذهنت از دنیای شیرین با تو بودن.از آمدن مهمانهایمان .سفرهایمان از رفتن و بودن آدمهای اطرافت . پارسا میدانی بچه که داشته باشی یک دفعه زندگى یک درجه از اهمیتش را از د...
20 بهمن 1393

تولدت مبارک سه ساله من

سلام پارسای مادر.سلام به روی ماهت ان هنگام که متولد شدی و امروز که بالنده ای سلام به تمام سلولهای وجودت ان روز که از شیره جانم مکیدی و امروز که قد کشیدنت را میبینم سلام به لبهای تشنه ات هنگام به دنیا آمدن و و امروز به لبهای قلوه ایت که با حرف زدن دلم را به نا جا آباد میبرد خوش امدی مادر بارها و بارها خوش آمدی صفا را به وجودم اوردمی،کوچکم کردی هم قد خودت، تاآسمانهایم بردی با نگاهت جـــــانِ مادر...شیشه ی عمرِ مادر...سه سال نفس به نفسِ هم...هر شب و هر روز....زندگی کردیم... سه سال عشق کردیم و خندیدیم و زندگی کردیم. و تو بی مثالِ دنیایم....به یقین حقِ فرزندی را ادا کردی...کامل بودی برایم و منِ تشنه را سیراب کردی...سه سال را جرعه ج...
20 مرداد 1393

از اواخر 36 ماهگیت

سلام پسرک.عزیزک.قندک.ماهک.نباتم عمرم نفسم. دهم رمضان المبارک هر سال من تورا به دنیا می آورم.میبویمت.میبوسمت. و بارها و بارها خدارا شکر میکنم من در نفس هایِ تو زندگی میکنم...نباشی هوا نیست! نباشی هوا نیست! خدا حافظت باشد پارسای مادر من چه کاره ام. این روزها سرم شلوغ است .تزم به جاهای باریکی رسیده و بدو بدو داردو چاپ مقاله دارد و ....موضوعات زیادی برای درگیر شدن هست که مال زندگی در تهران است.همین و بس.دیگر چه بگویم 5 تیرماه امسال به خانه پدری رفتیم و مغز بادام اول _بها رخانوم _را راهی سفری کردیم که حالا حالاها باید  بهارش برود و بدود.6 تیرماه مراسم بود و خانواده پدری تو نیز پارسا جان به محفل آمده بودند.ب...
4 مرداد 1393

تو طعم زندگی هستی

سلام .ما اومدیم تا عکسای مسافرت 14 و 15 خرداد به سرزمین مادری رو بگذاریم.اما اول مادرمون یه صحبتهایی دارن انگار: پارسا شده ای همه زندگیمان،محور زندگیمان،می دوی می پری ،با نشاطی اظها رنظر میکنی،فکر میکنی مامان ازم بپرس به چی فکر میکنم .پسرم به چی فکر میکنی  ؟ به هیچی احساسات تو غلیظ و عجیب است .حرکات چشمانت عجیب تر وقتی با حرکات چشم می گویی ولش کن نمیخوامش  میخواهم برایت قصه بگویم  شروع میکنم ما میخواستیم یه پارسا داشته باشیم خدا بهمون داد بعد خاله ها و با باعلی و مامان طاهره خوشحال شدن که یه کوچولو میاد خونمون یهو میبینم زدی زیر گریه پارسای مامان ناراحتت کردم میگی دلم تنگ شده حساس شده ای صدایم بالا برود میگویی ب...
29 خرداد 1393

خاله وجیهه منتظر موفقیتهای بعدیت هستیم

یادم هست دو سال پیش تو 9  ماهه بودی و 28 اردیبهشت عقد کنان خاله وجیهه بود یادم هست سال پیش 25 اردیبهشت عروسی خاله وجیهه بود یادم هست سال 87 آبان ماه دفاع ارشدم بود.آن شب را تا صبح نخوابیدم .نگران بودم و این خاله وجیهه بود که کنارم بود پدرم ،مادرم ،خواهرم و غزاله اش ،شوهر خواهر بزرگم همه آمده بودند تا در دفاع شرکت کنند.فارغ التحصیل شدم . بلافاصله مهرماهش دوباره دانشجو بودم.روزگار چقدر تند میگذرد. اما دیروز 28 اردیبشهت خاله وجیهه ات دفاع میکند یک موضوع مهم و شاخص در استان را !!!دلم میخواست همه زحماتی که او کشید برایش کمی جبران کنم اما دوری راه نگذاشت.تبریکم را بپذیر.امیدوارم نقطه های عطف دیرگری از زندگیت از این تابع شروع شود. ...
29 ارديبهشت 1393

واژه های ناب مخصوص پارسای 34 ماهه

سلام.چند روز پیش رفته بودیم پارک ملی خجیر.اونجا عمه بزرگش ازش پرسید -پارسا مامانتو چقددوست داری؟ 500 تومان -باباتو چقدر ؟ 2000 تومان بابا علی رو چقدر ؟ 5000 تومان مامان طاهره رو ؟ 2000 تومان آجی غزاله رو ؟ 10000 تومان خاله وجیهه رو ؟ 5000 تومان!!!!!!!!!!!!!!!!!!میدونی آجی غزاله رو خیلی دوست دارم پارسا ازم بعد نمازم میپرسه: -مامان برا کی دعا میکنی ؟ برا تو برا بابات برا خودم -مامان میشه برا خاله فرزانه و آجی غزاله دعا کنی چرا نمیشه دعا میکنم -مامان پس منم برا خاله مائده ،بابا علی و مامان طاهره دعا میکنم از اتاق رفت بیرون و دوباره برگشت -یادم رفته بود برا دایی اکبر و دایی محسن و خاله ...
29 ارديبهشت 1393

وقنی عکست رو خبرگزاری مهر نشست

سلام پارسا جون.هنوز 33 ماهت تموم نشده بود که به اتفاق خاله وجیهه و دایی سید محمد روز 14 اردیبهشت 93 رفتیم نمایشگاه کتاب.اونجا خیلی باهامون همراهی کردی توضیحش مفصله .اما یهو یه آقایی که بعدا فهمیدیم آقای اصغر خمسه هست اومد و از ت چند تا عکس گرفت که رفت رو خبرگزاری مهر نشست http://www.mehrnews.com/detail/Photo/2284905#ad-image-15 پاینده باشی.به زودی با کلی عکس و خاطره میام
16 ارديبهشت 1393