پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

دایره المعارف جملات پارسا در 25 ماهگی

تقریبا همه کلمات رو از دیگران تقلید میکنه و میگه.جملات رو بهتر از قبل میگه حتی اسم مادرمو."سمیه بیا" "من میخوام برم پیش قدرت"(اسم بابا جونش )  میخواد به آجی غزال یه چیزی بگه :"غزاله نه بیا اینجا" تو ماشین نشستیم " مامان تولد بذار" از حموم بیرون اومده :" من حوله سفید میخوام " دست عمه پریسا رو گرفته برده میگه "بالش بده" هر چیزی رو نخواد میگه "این بده " بستنی میخواد در مغازه میگه "بستنی پاندا" نداره آقاهه "قیفی بده آقا" بعد که میگیره میگه این "میرکسسسسه" باباش میره بیرون " من پیش بابا برم" از دایی محسن یاد گرفته "موتور روغن میریزه" رفته بودی باغ کی : " باغ بابا جووووون"  دیگه باغ کی رفتی :" باغ حاجعمو"(خیلی سریع ...
27 مرداد 1392

یک پست ویژه مادرم

پارسا جان دوست داشتم امروز (14 مرداد و 27 رمضان المبارک )که تولد دو سالگیت را جشن میگیرم  و خانواده پدریت مهمانمان هستند خانواده من نیز نزدیکم زندگی میکردند و امشب در شادیمان شریک بودند.دوست دارم همه خانواده ام از خواهرانم و همسرانشان تا خواهر زاده های شیرینم و پدر و مادرم و مائده عزیزم برا خوان خانه من همگی با هم مینشتند اتفاقی که یادم نیست کی در خانه ام رخ داده.همه آمده اند اما جداگانه لختی نشسته اند  وباز هم جدایی...اما شاید خدا برای من نیز اینگونه رقم زده.بهر حال جای همگیتان در بزم تولد پارسایم خالی و بسیار خالی.اما اوقاتتان خوش و تنتان سلامت.از دور دست پدر و مادرم را میبوسم و خواهرانم را یکایک در آغوش میگیرم و دردانه های عزی...
14 مرداد 1392

پروژه پوشک گیرون (شروع 8 تیر و رسیدن به موفقیت کامل در تاریخ انتهای تیر)

سلام پسر کوچولو.جونم برات بگه که علائم پوشک گیری رو سرچ کردم و دیدم همه معتقدن بچه ها از 18 ماهگی مثانه شون آمده کنترل میشه.بعد اینکه اگه تو خواب شب و ظهر پوشک خشک دارن میتونید شروع کنید.بعد چند هفته ای بود میگفتی جیش بلاخره هر چند خیلی ها گفتم چون دختر عمه ات گفته تو هم داری میگی اما واقعا اینطور نبود تو خودت علائم دادی هر چند شاید یه روز نبودن من تهران و رفتن تو به خونه عمه ات هم در این ماجرا بی سهم نبوده اما بهر حال امیدوارم کار درستی کرده باشم ضمن اینکه تابستونه و بعد ها زمستون کارو سختتر میکرد.در حین این پروژه  به سرما خوردگی مبتلا شدی که نظیرش رو قبلا اصلا نداشتی سرفه های مکررت تو خواب و بیداری و دو بار دکتر بردنت  و اشنا شدن...
9 مرداد 1392

اولین جمله از زبان 23 ماهه من

سلام عزیز مامان.30 خرداد  92 بود که اولین جمله جند کلمه ای رو گفتی آقا کفش مامانو بده!!!!!!!!!!!!!!!! کلی تعجب کردما  یعنی تو یادت بود که مامان کفششو داده به آقاهه و گفته آخر هفته بیا سراغش.زود میام از بقیه کارات بگم     ...
1 تير 1392

تو مرا مادر نامیدی

سلام پسرم.امروز را روز مادر نامیدند.اما از میان همه دنیا تنها تو مرا مادر نامیدی.امسال تو برای اولین بار لبهایت را از روی هم برداشتی و پشت سر هم مرا مامان صدا زدی.امیدوارم بتوانم آنگونه که شایسته ات هست تو را تربیت کنم.بارها میبوسمت  .این روز را به مادرم (مامان طاهره پارسا )تبریک میگم امید که چراغ خانه پدری ام روشن باشد و من به عشق دیدی صورت گرم مادرم بارها به سرزمین مادری ام سفرکنم بقیه در ادامه مطلب اینجا گردنه قوچک در پارک جنگلی سوهانک است اینم  من و همه فرزندان عمه پریسا    و در روزهای گذشته خاله فرزانه برام اسکوتر فرستاد و من رسما مادرم رو دیوانه کردم از بس که گفتم بیا یادم بده.دستت درد نکن...
11 ارديبهشت 1392

پسرم جدا شدنت از بدن من مبارکت باد

سلام پسرم.به دنیای بلوغ فکریت خوش آمدی .به دنیای رنگین غذاها ،طعمها خوش آمدی.باور کن شیر دادن به تو برایم آنقدر لذت داشت که هیچگاه با اکراه شبها بر نخواستم.تلاش کردم تا میتوانی از بدنم بنوشی گوارای و جودت. تلاشت در آغازین روزهای تولدت برای گرفتن شیری که 7 روز در بدنم مانده بود و خودش را نشان نمیداد ستودنی بود وعرقهای پیشانیت را میبوییدم تا توانستی شیر را با یک تب و لرز عجیب در نیمه های مرداد گرم 90 به کامت بکشانی.اما دیگر چند ماهی بود که تصمصم گرفته بودم تا گرمی هوا غلبه نکرده و با توجه به مسافرت پیش رو همین فرودین تو رادر آستانه 20 ماهگیت از خودم جدا کنم.برایم بسیار بسیار سخت بود برای تو هم اگر کمکهای پدرت و خانواده ام مخصوصا ما...
11 ارديبهشت 1392