پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

جشن تولد 3 سالگی پارسا(1 )

سلام .بلاخره رسیدیم به تولد .اول از همه اوناییکه زحمت کشیدن و اومدن خونمون یا تماس گرفتن یا پیامک دادن و یا پیغام وایبری گذاشتن سپاس.اینم کیک تولدم اینم از یه نمای دیگه اینم بابا جون و نوه ها شمع رو شن میکنیم (یعنی آقای پدر این کارو میکنند ) از خوشحالی سر از پانمیشناسیم و مادرمان اخرش هم نتوانست یک عکس تکی خوب از ما بگیرد و حتی اینجا که صورتمان را بالا نیاوردیم و باز هم   د رکنا رکادوها و مشغول بازی با همبازیانم پرهام و پریناز و اینم تمامی کادوهای من دست همه درد نکنه.تو پست بعدی با جزییات نوشته میشه ارادتمند همه       ...
22 مرداد 1393

تزیینات تولد سه سالگیت

سلام.امسال تولدم با تم زنبور برگزار شد .چون از مدتها پیش میرفتم قنادی محل میگفتم من کیک زنبوری میخوام این شد که مادرم تم شاد زنبور رو انتخاب کرد و کاراش رو با کمک خاله وجیهه انجام دادیم (برش و اینا رو دایی سید محمد و مامن طاهره و خاله مائده کمک کردن )و در ز دن بادکنکها هم آجی بها ره و دایی محمد رضا کمک کردن (دست همگی درست ) این کلاه دست ساز مامان اینم تزیین خونه اینم خودت قبل از اومدن مهمونا اینم یکی دیگه (کلا خوشحال بودیا ) اینم با بابا مشغول سیخ زدن کبابا ...
22 مرداد 1393

سفر به سرزمین پدری از 7 مرداد تا 17 مرداد 93

ما هر سال بعد از ماه رمضون به افتخار پدر جان به دیارش میرویم تا او نیز در ولایتش نفسی بکشد اما امسال روز عید فطر راه افتادیم و مسیر 2 ساعته تا قزوین را 8 ساعت پیمویم یعنی فاجعه.ماشینها انگار همه ریخته بودند در آن اتوبان لعنتی که پایان  نداشت 15 ساعت را درمسیر بودیم تا رسیدیم اما انجا علاوه بر عمه ها و مادر بزرگ و پدر بزرگم مامان طاهر و بابا علی و خاله مائده نیز به ما پیوستند و اوقات خوبی داشتیم. و من را در حالتهای مختلف در باغ ببینید مشغول چیدن آلو مادرم عاشق این عکسمه(لحظه ای ا زخوردن می ایسته ) و حالا در دیوانسار با بزرگترین زنعموی پدرم و حالا مشغول آبیاری و زحمت کشی با پست...
22 مرداد 1393

محصول نمایشگاه کتاب 93 برا ی پارسا و ...

سلام.اینم کتابای من کتابای علمی از نشر قدیانی ،کتابای فرانکلین از پیک دبیران ،کتابای شغلهای من و کتابی که خودت انتخاب کردی نشر افق کتابهای فندق   بعد باید براتون بگم که من بلاخره به شهر بازی رفتم شهر بازی در طبقه 4 فروشگاه یاس هفت تیر بعد اینکه به تولد پرهام رفتیم.دقیقا روزی که خاله و دایی رفتن خونه خودشون اینم سه وروجک دیگه بریم که کارداریم.قربون همه تون . ...
18 ارديبهشت 1393

نمایشکاه کتاب 93 و ادامه خاطرات

سلام.جونم بگه براتون این نمایشگاه کتاب خاص بود جون من درکم از کتاب فرق کرده.خاله وجیهه و دایی سید محمد مرتب ازم عکس میگرفتن.خربگزاری ازم عکس گرفت و رفت رو سایتش.خیلی راه رو خودم پیاده اومدم و انگاری کیف میکردم.با آتش نشان عکس انداختم و کلی کتاب خریدم این همون عکس خبرگراری مهر هست برید ادامه مطلب این کتاب رو خودم انتخاب کردمو از اون روز که اومدیم اینو میخونم اینم تو انتشارات پیک دبیران مادرم فرانکلین میخره که اصلا هم نگاهش نکردم اینجا هم آقا عکاسه گفت بایستم اینجا هم در راهروهای نماسگاه واحد کودک هست د رحال استراحت برا ناهار و ادامه راه و پیاده رو ی های پارسا و  با آدمکی که شکر...
18 ارديبهشت 1393

اردیبهشت 93 به یاد ماندنی شد

سلام .اردیبهشت امسال ما میزبان خاله ووجیهه  و دایی سید محمد بودیم.اول از همه رفتیم باغ لاله تو جاده چالوس اینجا هم به اتفاق فرزندان عمه پریناز و پرهام و بازم من که اصلا به دوربین نگاه نمیکنم اینم به اتفاق خانواده و البته با حضور عمو مرتضی ونجا لاله ها از هر رنگ و چیدمان زیبا بودن.محشره و بهشت لاله ها اونجاست.از باغ بیرون اومدیم بنده هوس کردم بلال بخورم دایی سید محمد هم ازمون عکس انداخت بعد از اونجا هم رفتیم یه آبشار تو جاده کزلکلای و در راه رسیدن به آبشار نزدیکیهای آبشار و اینم آبشار رسمی با حضور دایی سید محمد و بابا جونم اونجا من یکم پام رو گذاشتم تو آب ....
18 ارديبهشت 1393

کنجکاوی های یک پسر 33 ماهه

سلام .دنیای من تو این روزا شکل تازه تری به خودش گرفته.کشف های جدید رو دوست دارم و به همه حرفی قانع نمیشم.دوست دارم بدونم چرا نزدیک پارک خونمون همیشه این جرثقیله ستاد بحران شهر داری پارک شده .از اونجا رد بشم از مامانم میخواد منو بگذاره بالا و تازه میگم ازم عکس بگیر میریم گردنه قوچک با خودم بیل میبرم و حواسم هست چطوری بقیه بیل زدن و تونستن کنگر خارج کنن حرکاتم تو پارک عوض شده.تند و سریع می دوم،دوست دارم پسرا یا دخترا باهام بازی کنن نزدیکشون میرم و باهاشون حرف میزنم تو راه برگشت از پارک همه جا سرک میکشم .اینجا هم یه جا تو فضای سبز دارم یه لوله بلا استفاده آب و فاضلاب را چک میکنم چند شبی بود که عروسکات رو ردیف میک...
18 ارديبهشت 1393

وقتی پارسا به تئاتر می رود

سلام .پدر ومادرمان چند وقتی بود می خواستند ما رو به تئاتر ببرن تا اونجا رو هم تجربه کنیم بلاخره در 4 اردیبهشت 93 این امر نحقق شد و به تالار فدک رفتیم برا نمایش خیالباف که ماجرای جوجه ای بود که میخواست شکار بزرگی انجام بده.فکر میکرد میتونه گوسفند رو بلند کنه. این اون گوسفنده است (تجربه جالبی بود ) بعد اینم جوجه گنجشکه و کلاغه بریم ادامه مطلب بعد از برگشتن از تئاتر رفتیم خونه بابا جون اینا و این هم عکسی از بازگشت به پارک جنگلی سوهانک با خاندان پدری همیشه خوش و خرم منتظر ورود خاله وجیهه هستیم ...
7 ارديبهشت 1393