پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

از اواخر سال 92

سلام من اومدم پست آخری سال 92 رو بگذارم و برم تا سال جدید خوش باشم و خوش بگذرونم. میخوام شعار و شرح سال 93 من و خانواده ام چنین باشه شب رفت و صبوح آمد /غم رفت و فتوح آمد / خورشید درخشان شد /تا بادچنین بادا اینم مهد کودک و آخرین جلسه های ماد رو کودک   اینم یه سبزه دست ساز من و مامان و البته خاله نازنین  با دوستم آرین اند راحوالات لا کپشت باید عرض شود که  رفته بودم یزد و کلی با لاک پشت آجی غزاله باز ی کردم  تا اینکه ..... خودم هم از طرف بیتا و عمه لیلا صاحب یه لاکپشت کوچولو شدم و اینم کتابایی که خاله وجیهه از نمایشگاهم لی که امسال تو یزد برگزار میشد خرید یه روز از مامانم یه کاغذ گرفت...
27 اسفند 1392

پارسا خان در دنیای بازی

چند روزی بود منتظر بودم تا منو ببرن شهر بازی.تا بلاخره  2 اسفند این امر ممکن شد و کلی کیف کردم و حالایه قطار دیگه   و کلی چیزای دیگه از موتور و کشتی و ماشین گرفته تا استخر توپ و اسب سواری( صدای شیهه اسب هم در میاره دیدنیه ) و باز هم قطار مجدد عکسای دیگه خوب نشدن از بس پر نور بود اونجا!!!داشتیم توراه بر میگشتیم گفت بابا منو میبری شهر بازی گفتم بریم یزد میریم لی لی پوت گفت نه میخوام برم دنیای بازی.باباش این شکلی بود ...
6 اسفند 1392

و من در اسفند ماه سوم زندگیم

سلام.من اومدم با یه دنیای دیگه .دنیایی پر از حرف و جملات و کلمه های جدید. *مامان دوست داری برات پازل بخرم؟ بله پسرم دوست دارم.   هر جا دیدم برات میخرم سمیه *مامان یادته رفتیم ریستوران پوسته گاوه پشت سرمون بود؟ بله یادمه    دوباره میبرمت *صدرا (عروسکش )میدونی من و بابام کجا ماشین رو میشوریم؟ کارواش *مامان منو میبری پیش آجی غزاله ؟بله میبرم   خاله گفته اگه دختر خوبی باشی تو رو هم میبرم یزد *مامان میشه بریم الزهرا؟ چکار کنیم اونجا    میخوام تو رو سوار فیل کنم نمیترسی که جمله بندی کلماتت خوبه و همه میگن خوب و واضح حرف میزنم و کلمات  خوبی استفاده میکنم عکسا تو ادامه مطلبه ...
6 اسفند 1392

کتاب و پازل جدید

مادرم جهت انجام پاره ای امور به انقلاب رفته بودند و از انتشارات قدیانی این کتابا رو برام گرفته بودند این 18 جلد کتاب که البته 10 جلدش در یه کتابه با جلد سخت به نام قصه های مزرعه که من عاشقش هستم.و یکی از داستانهاش آتش در انباره.ملاحظه کنید و اینم پازل از کارای گلدونه.یه بار که کمکت کردیم دیگه خودت درست میکنی و شروع به قصه گفتن میکنی اینم از نزدیک با جنس عالی و محکم.(البته اینو به جای بالا بالا گرفتیم برات)چون هنوز هم معتقدیم که بالا بالا و هر چیز یاد دادن حروف فارسی برا تو مناسب نیست از مهد آینده خبر دادن که کلاسا شروع میشه شاید رفتیم شاید هم نه.تا خیر چه باشه؟ اینم بگم بردم دندانپزشک معاینه کنه دندونات رو اما تو نگ...
23 بهمن 1392

اندر احولات 30 ماهگی من

براتون بگم که من اساسا به کارای مهمی مشغولم از جمله تلفن جواب دادن در تمام حالتها اینم در حال موتور سواری و اینم رفته نون گرفته و ناراحته که چرا املت آماده نیست اینجا هم دمی مادرم رو برداشتم و رو سرم همش میگم من آشپزم آش میپزم برید ادامه مطلب اینجا هم در روزی که فرش رو جمع کرده بودیم و منتظر قالیشویی بودیم .اون روز رو خیلی آروم بودم مرتب در حال کلنجار رفتن با فرشا بودم و حالا وقتی پارسا رو سنگهای خونه با کفش عروسی مامان راه میره و باز هم میاییم .   ...
23 بهمن 1392

برف سال 92 و پارسا

سلام.من اومدم با کلی عکس و انرژی.این روزا علاقه مندم از همه چی سر در بیارم در حد لالیگا.خوب همه چیز رو  درک میکنم .صدام میکنن با لحن خاصی میگم جانم (یه روز وقتی صداش کردم جواب دادم جانم از خودم پرسیدم کی بهش گفته  یا از کجا شنیده دیدم خودش اضافه کرد بابا علی گفته هر کی صدات کرد بگو جانم از اون روز دیگه مرتب میگه )برف بهمن 93 که بارید ما بدون فرش بودیم و اوضاعی به راه بود.از تو کوچه نمیشد ماشین رو تکون داد.خونه نشین بودیم اینجا دیگه بردمش دم در که برف بازی کنه خانم اسدی همسایه مون از اون بالا ندا داد که ای وای سمیه خانوم بردیش بیرون سرما میخوره بیا این لگن رو بگیر و برف رو بیار تو خونه.حالا پارسا وقتی اینو فهمید دیگه ول نکرد...
23 بهمن 1392