پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

احوالات 27 ماهگی( 2)

سلام .امیدوارم حال همگی خوب باشه.من زود اومدم چون یه سری از عکسای عید قربان جامونده بود اینجا منم با ساز بهار خانوم.دستت درست بهار خانوم میدونم بخاطر من آورده بودیش خونه مامان طاهره.راستی تنبورت چطوره؟ اینم من و بابام.قربونی امسال بابا علی .عاشق خرد کردن  و بسته بندی(تلفن رو دارید که ) بقیه عکسا تو ادامه مطلب و حالا من وقتی در مهد کودک هستم از این الاکلنگ ماهی خوشم میاد و حالا یه روزدیگه آماده رفتنم و حالا رفتن ما به پارک ملی خجیر اینجا هم با خانواده عمه پریسا داخل آب رفتیم(نه که 3 آبان ماه نبود) اینجا با پریناز داره 3 گوش میسازه یا 4 گوش (تعلیمات مادر گرامی )   و حالا بازم کارای زحمت...
3 آبان 1392

احوالات من در 27 ماهگی(1 )

سلام مجدد .خاله وجیهه اومده بود با دایی تهران میخواستن برن ماه عسل کیش .قسمت شد ببینیمشون.اینجا تهران کلی باهاشون حا لکردم و خوش گذروندم.بعد با هم رفتیم باغ پرندگان.اونجا هم خیلی خوب بود.هر جند صورتم رو زخمی کردم.اما خوب سطحی بود و گذشت حالا این منو خاله و دایی در پارکینگ باغ پرندگان من در کنار برکه.میخواستم به قوها و اردکا سویا بدم و حالا با دایی در حال خوردن خوراکی از پله ها میام پایین(رابطه ام با دایی سید محمد در حد عالی وو با خاله وجیهه در حد خیلی خوب ارزیابی میشه.بلاخره خاله مردی گفتن زنی گفتن .) و حالابعد از رفتن خاله وجیهه ما یهو بخاطر شرایط کاری پدرم و تنها بودنمون تهران  سه نفری من و بابا و مامان راهی سرزمین...
27 مهر 1392

مادر و کودک 2

سلام .مادرم از اینکه منو میبره خیلی راضیه.خوب با کلاس ارتباط گرفتم.بازیهایی رو که انجام میدن خوب از عهده اش بر میام.به قول مربی کلاسمون بین 2 تا 3 سالگی اتفاقات خوبی میفته شاید یکیش هم همین باشه.مثلا همین امروز به مناسبت روز غذا که عید قربان بود و ما تعطیل بودیم همه مادرا ما کارنی درست کرده بودن و اومده بودن اونجا.البته منو که میشناسید از لحاظ  غذایی مشکل خاصی ندارم( خدار و شکر) اینم کار جلسه اولمون از اون روز دایره رو خوب میشناسم یهو داریم غذا میخوریم به مادرم بشقاب یا هر چیز گردی رو نشون میدم میگم دایره است و اینم مال جلسه 2 و 3 .رنگ آمیزی رو لاک پشت کار خود خود پارسا.بقیه اش هم اماده میدم من چسب میزنم پارسا نصب میکنه ...
27 مهر 1392

رفتن من به کارگاه مادر و کودک

سلام امروز 10 مهرماه مامانم منو برد کارگاه مادر و کودک.اونجا من و مامانم با 5 کوچولوی دیگه و ماماناشون دوست شدیم.با خاله نازنین مربی کارگاه جغد درست کردیم.عمو زنجیر باف بازی کردیم من رفتم استخر توپ.خلاصه خیلی بازیها کردیم.من هنوز کاملا اخت نشدم اما مادرم راضی بود.کم کم عادت میکنم .منتظر عکسای اونجا و کارام باشید.تا آخر آبان هفته ای 2 روز میرم اسم اونجا" آینده" هست
10 مهر 1392

آخرین سفر تابستانی 92 به سرزمین مادری

سلام .از اونجایی که مادر محترمه جهت امور دانشگاهی خود بابپید میرفتن اصفهان و اقوام پدری تهران تشریف نداشتند من و مامانم یه هفته ای رفتیم پیش بابا علی و مامان طاهره و خاله ها.مامانم شنبه 30 شهریور رفت دانشگاهش و من مثل آقا ها موندم و همه رو به فیض رسوندم بعد هم 2 مهر اومدیم خونمون تهران.اینم عکس سفر(چون زودی رفتیم و اومدیم عکس زیادی موجود نیست) اینجا خونه خاله فرزانه دارم با ویولن بهار خانوم کار میکنم.الان هم تو خونمون که هستیم یهو مامانم داره یه کاری میکنه میرم سمتش میگم مامان من ساز میخوام.میگه ساز چیه .میگم اجی بهاره اینم خونمون رسیدیم .میگه قطار میره ارددان پیش مامان طاهره.مامان بریم ارزانه(خاله فرزانه منظورشه).دیگه کاملا طوطی شده...
10 مهر 1392

سفر به سرزمین پدری(آغاز 25 ماهگی)

سلام.با توجه به تعطیلات جناب پدر ما به آذربایجان شرقی سرزمین پدریمان سفر کردیم.در این سفر مامان جون و بابا جون هم همراهمون بودن و بعدا آجی غزاله و خاله فاطی و دایی محسن هم بهمون ملحق شدن.سفر خوبی بود.  اینجا تو راهیم حدودای زنجان بابا جون هندونه خرید اینجا باغ عمو محرمه(مامان طاهره هلو انجیری ها هنوز خوب نرسیده بودنا) اینم من و بابام بادوم میشکنیم .من خیلی بادوم دوست دارم.بابام میدادا به مادرم میگفت سمیه بگیر منم میگفتم سمیه بخور(مامانم خوشش میاد من اسمشو بلدم اما اصلا دوست نداره مثل بقیه اسمشو صدا کنم ) پس مامن ناراحت نشو مامان بادام بخور اینجا دارم انگور میخورم.اینجا دقیقا روز تولدمه.20 مرداد ما دیوانسار (باغ اجداد...
26 مرداد 1392