پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

40 ماهه من

پارسا جان اکنون 40 ماهه ای.40 ماه از بودن ما با تو میگذرد .40 ماه است رنج و نبرد و صبوری را تجربه میکنی.40 ماه است که دل ما با توست و کی اینقدر بزرگ شدی  که من نفهمیدم؟ وقتی زمینی شدی 51 سانتی بودی...حالا دقیقا دو برابر شدی... و من بی تابِ این گذرِ بی امان و دل بی حساب مادرانه ام . حالا تو یک متری شدی!..پسرک نیم وجبیِ دیروزم؛ امروز یک وجبی شده..الحمدلله. پارسا جان سرت را انقدر بالا بگیر که بتوانم چشمهایت را خوب ببینم.این منبعِ انرژیِ الهی را که به انتظار نشسته ام با شوقی لاوصف روزی را که من سر بالا بگیرم برای دیدنت. سجده ی شکرم در برابرِ این بالندگی جز تشکری ساده نیست...خدایا از ما بپذیر و برما این پسرک را ببخش.شکرالله...
24 آذر 1393

اندر احوالات پارسا درروزهای گذشته2

سلام .من مادر پارسا هستم یک پارسای بی ریا که دوست دارم قد بکشد و روز به روز بالنده شود.سایه بی ریایش  در این تصویر مرا به روزهایی می کشاند که قدم کوتاهتر شده و پارسا قد کشیده و جوان   دیگر الان قدش به تمام دستگیره های در می رسد د راتاقش از استیکرها پر شده تا میخواهیم عزم بیرون کنیم کیف پولش را در دست گرفته و مرد خانه می شود بقیه د رادامه مطلب پازل برایش میگیریم و الان به تمامی ابعادش پازل را جور میکند دیگر خودش کتاب انتخاب میکند و گاهی خودش میخواند و گاهی ما دهانمان کف میکند بابا علی که اینجا امده بود تا کاتر پیلار و جعبه ابزار از ش نگرفت نگذاشت تا راهی جاده شود ...
24 آذر 1393

اندر احولات پارسا در روزهای گذشته1

سلام دیگه خیلی وقت از آخرین اپ وبلاگ گذشته .ما به یاد اینجا بودیم اما وقت اجازه نمیده.ما اواخرمهرماه دوباره به سرزمین مادری رفتیم تا مامان طاهره را جراحی رو پشت سر بگذازه و تو ساعاتی که مادرمون نبود از خجالت خاله ها و خاله زاده ها در اومدیم عکساش تو موبایل و تبلت بهارخانوم و غزال خانوم مونده که اگه فرصت شد میگذاریم اونها رو.اما عاشورای تاسوعای امسال به سرزمین پدری رفتیم و همبازیهایمان هم انجا د رجوا رما بودند و خلاصه کلی خوش گذراندیم(ایت تصویر روز عاشورا هست ) این هم خوش گذرانی با ماهیگری و دوستانمان و البته پدر جانمان به روایت تصویر د رادامه مطلب جریان ماهگیری ما و همسفرهایمان را به روایت تصویر ببینید   ...
24 آذر 1393

روز جهانی کودک و اولین سینما

سلام .100 تا سلام .ما رو برای اولین بار (البته یه بار تئاتر رفته بودما) بردن سینما .شهر موشها به کارگردانی مرضیه برومند و مادرمان از این شخصیت مشکی فوق العاده خوشش اومد یک موش با جنم که اصلا از "اسمشو نبر" نمی ترسید و اینجا منتظر خوراکیم تعجی نکنید که میزای پشت خالیه من یه جایی نشستم که کلا پشتم خالی بود و ماد رو پدرمان هم لذت بردند چون موشها 30 سال بزرگتر شده بودند.و مشکی و کپلک و صورتی فرزندان موشهای 30 سال قبل بودند. از اون روز به بعد من مرتب میگم منو دوباره ببرید شهر موشها هر چند اون صدا و فضای گربه های فیلم ترسناک بود و من مدام برای موش کور غصه خوردم. روز جهانی کودک یعنی 16 مهر ماه 93 من اولین فیل...
21 مهر 1393

یه اتفاق ناگوار برای پارسا

مادر مواظب خودت باش .خدایا مواظب این سه ساله باش که دنیای ماست و ما بدون او دیگر معنی نداریم. پدرت گفت کاش جفت دستان من سوخته بود و تو یه لحظه هم آن در د را نمیکشیدی ار صبوریت متعجبم مادر اول مهر رفته بودیم خاونه مامان جون اینات که دایی اکبر مهمانمان باشد.که شام هم جوجه بود و تو دستت را به منقل چسباندی و هیچ دستت سوخته.از دوستانی که تجریه دارن کمک میخواهیم برای نماندن جایش رو دستان پارسا.البته به داروخانه می روم و دوایی خواهم گرفت اما .... خدایا حافظش باش بازهم شکرلله ادامه مطلب و این هم کیک سالگرد عروسی پدر و مادرمان دیگه بریم که زیادی شد.برامون دعا کنید.ما هم هرشب که سر بر زمین خدا میگذاریم برای ارامش و باز شد...
2 مهر 1393

آخرین روزهای تابستان 93

و ما بعد از رفتن خاله فرزانه و با توجه به مراسم عروسی پسر عموی مادرمان چند روزه به سرزمین مادری میرویم و باز میگردیم و به جای عروس و داماد مینشینیم و د رمیدان راه اهن منتظر پدرجان هستیم که ما را به منزل ببرند ...
2 مهر 1393

اسباب کشی (2 )

در همین پست و د رابتدای کلام از دو خاله عزیز و البته فرزندان و همسرانشون تشکر میکنیم زحمتی قابل تقدیر بود و امیدواریم جبران کنیم البته نه به اسباب کشی که غولی بی شاخ و دم است.به عروسی و زیارت انشاله البته از خانواده عزیزم که نبودن اما انرژیهای مثبتشان بود و هست مامان طاهره،بابا علی، که وجودشان مایه خیر و برکت است و خاله وجیهه نازنین و خاله مائده مهربان که بعد از سفرما به اردکان با ما برگشت و همراهمان بود تشکر میشه.ما هنوز هم زحمات خاله وجیهه د رچیدن جهاز مادرمان را از یاد نبرده ایم  و ان اقامت 10 یا 15 روزه سال 89 که هنوز هم جبران نشده. خوب بگم که خاله فرزانه که اومد یه عصری رفتیم جشنواره اقوام ایرانی و اینم یکی دیگه ...
2 مهر 1393

اسباب کشی (1)

سلام مجدد.جونم براتون بگه که ما حدودا از اول شهریور شروع کردیم به جمع کردن اسبابا.تا اینکه خاله فاطمه و غزال خانوم اومدن کمک .البته به گردش و تفریح هم رفتیم اینجا هم ورودی باغ سپهسالار بقیه ادامه مطلب   و این من که روزی هزار بار بالا وپایین میومدم و خلاصه یه روز جمعه که من خونه بابا جون اینا خواب بودم کامیون اومد و اسبابای ما رو آورد خونه جدید.اینجا راحتیم و مشکل خاصی نیست و اینم یه صحنه دیگه بازار شام که میگن همین جا بود تا اینکه خاله فرزانه رسید و مشغول شدیم.البته اولش من سوغاتیهای مشهد رو دریافت نمودم و د رحال پرو هستم تا اینکه خونه جدیدمون شکل زندگی گرفت و حالا ن در حال موتور سوار...
2 مهر 1393