پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

ماجراهای من رو دنبال کنید

سلام.من یه پسر خوب هستم .همراه مامانم کتاب میخونم.تازگی ها شروع کردن یه غذاهایی به من میدن که بوی بادوم میده.اما واقعا لثه هام خارش دارن .عکسای جدیدم رو میتونید ببینید.به همه مخصوصا مامان طاهره و بابا علی یه بوس مخصوص و آبدار میفرستم این خرسه قرمزی منو خیلی دوست داره .اما شاید هممیخواد لباسم رو بگیره برا خودش دیروز که بابام رفت گواهینامه اش رو عوض کنه منم رفتم یه گواهینامه گرفتم.من با تلاش بسیار راننده ماشین شدما.تازه ماشینم مثل ماشین بابا علی بالا پایین میره . تنظیم فرمون داره مامانم هم که همش داره عکسم رو میگیره.برو مادر امتحانت رو بخون.ناراحت میشما .این عکس آخرت باشه من با مامان کتاب میخونم.کتابم خیلی قشنگه داستا...
12 دی 1390

ما بعد چند وقت اومدیم

سلام.تو ادامه مطلب مامانم یه گزارش داده سلام.این روزا که ما نبودیم نه که نباشیم  بودیم زیر سایه همه دوستدارانمون .اما بلاخره امتحان جامع هست و اگه حتی نخونی تبش رو داریم .من تو این مدت کارای جالبی کردم.مامانم یه بار بهم حریره یه قاشق داد.برا بابام کیک تولد گرفتیم .سوار روروئک شدم چند دقیقه .از آقای قالیباف که گویا نامزد ریاست جمهورین کادو برام رسید .دایی بابام و دختر داییش اومد دیدنم.و ما کلی مهمون داشتیم. پریناز دختر عمه ام دندون در آورد و ما رفتیم مراسمش و تازه  براش کادو هم بردیم .یه لباس صورتی.بعد تازه شب چله اولمون بود و سر سفره یلدا بلندترین شب سال رو گذروندیم.انار وهندونه و خرمالوهم نگاه کردیم .یه کم شوهر ...
10 دی 1390

چهار ماهگی و سفر چهارم

سلام به روی ماه همگی.الان یه مردی که 4 ماهش تموم شده و تازه واکسنش رو هم زده داره با شما صحبت میکنه.من مرد سفرم و سفر چهارم رو انجام دادم و الان خستگی ره هم از تنم در اومده.خونه بابا علی و مامان طاهره خیلی خوش گذشت،واکسن 4 ماهگیم از 2 ماهگیم راحتتر بود حالا تا 2 ماه فرصت دارم تجدید قوا کنم .اونجا خیلی از فامیلای مادریم رو دیدم.اما خوب محرم بود و عزاداری و خیلی به دید و بازدید نگذشت.جونم براتون بگه که یه لباسای بافت قشنگ اونجا برام خریدن که خیلی با اونا مرد میشم.دیروز با پرواز 293 یزد به تهران اومدیم.در طول سفر همه رو مستفیض کردم و کلی به مادرم حال دادم تا دیگه فکر نکنه سفر پروازی راحتتر از همه هست.همین که به خونه رسیدم  خوابیدم تا الهه...
24 آذر 1390

نی نی و محرم

سلام .ما اومدیم سرزمین مادریم .عاشورا تاسوعا رو اینجا باشیم.خاله وجیهه برام لباس خریده.ظهر عاشورا منو بردن یه هیئت .اونجا کلی به مادرم و خاله هام حال دادم.الان عکسم رو میبینید.بلاخره ما هم عزاداریم عزادار طفل ٦ ماهه امام حسین  علی اضغر آقا. ...
16 آذر 1390

آخ جون 100 روزه شدم

سلام.امروز تولد 100 روزگیمه.100 روزه که من پا به این دنیا گذاشتم.مامانم میخواد برام کیک بپزه بابام دیشب شمع 100 رو برام گرفته .مامانم گفته اگه پارسا 100 ساله هم میشی امیدوارم از عرض زندگیت راضی باشی.اما مگه 100 زیاده خلاصه امشب یه مهمونی کوچولوی 3 نفره داریم که غذاش بوقلمونه و کیکش یه عدد 100 داره.برام یه کادو هم رسیده از خاله فرزانه و بهار خانوم.یه عروسک پسر.بابام گفت این دوسته 100 روزگیته که اسمش  صدرا است.نمیدونم چرا کسی ازمن نظر خواهی برا اسمش نکرد.خلاصه اینکه عکسایی که با دوست جدیدم گرفتم رو میگذارم.مامان طاهره برام کلی پیشبند گرفته الان که آب  دهنم میریزه گاهی اونا رو میبندم عکس از اون حالت هم مامانم گرفته که میگذاره. ...
30 آبان 1390

بابا علی و خاله ماهی اومدن و رفتن

سلام به روی ماه همگی.من الان سه ماه و  9 روزمه.شب عید غدیر بابام میرفت عروسی دوستش حمید آقا .من و مامانم  بهشون افتخار ندادیم آخه دو تا مهمون عزیز داشتیم  بابا علی و خاله ماهی.بعد هم مامانم گفت شاید من اونجا یه کم شلوغ کنم. عکسی که مامانم میگذاره مال اون شبه که بابام داشت میرفت عروسی..خلاصه باباعلی و خاله جون اومدن و فرداش رفتیم بیرون .من اونجا تو ماشین به باباعلی و مامانم حسابی حال دادم و آخرش خوابیدم.ظهر اومدیم و 2 روز من سرم شلوغ بود.اما جمعه عصر خاله و بابا علی رفتن و من دوباره تنهاشدم.مامانم قول داده عاشورا تاسوعا منو ببره پیششون.تا خدا چی بخواد.راستی عصر 5 شنبه مراسم روز دهم تولد آقا کیارش بود.خاله مائده هم باهامون ...
28 آبان 1390

از تاریخهای جالب تو زندگی من

سلام به روی ماه همه اونایی که دوستم دارن.خاله وجیهه امروز به مامانم چند دقیقه پیش پیامک داد که پارسا جان تا این لحظه 3 ماه و 3 ساعت و 30 دقیقه و 30 ثانیه سن دارد.مامانم خوشش اومد و اومد رو وبلاگم تا این خبرو به همه بده که گل پسرش 3 ماه و 3روز و 3 ساعت سن داره.دیروز رفتم متخصص کودکان دکتر لادن اونجا چوب کرد تو دهنم منم حسابی تختشو تر و تمیز کردم دکتره گفت اشکال نداره اما نباید چوب تو دهن من میکرد مگه نه به خاط خشکی کنار گوشم یه پماد داد ببینیم خوب میشه یا نه.بعد مامانم رفت یه سری کار محضری برا هیات علمی داشت انجام  داد و اومد .دیگه همین فردا عید غدیر .خاله ماهی و بابا علی میخوان بیان تهران ما رو ملاقات کنن.حتما خوش میگذره جای همه خالی مخ...
23 آبان 1390

من فردا 3 ماهه میشم

سلام.الان دیگه یه مرد سه ماهه با شما صحبت میکنه.هنوز همه آدمای اطرافم نمیدونن من شبیه کی هستم هر کس نظری میده برا همین مادرم امروز عکس کودکی های خودش و بابام (که البته زیاد واضح نیست،عکس بهترش رو بعدا میذاره)و خاله وجیهه رو میگذاره تا بعدها خودم نظر بدم یا اگه کسی دوست داشت الان نظر بده که من شبیه کی هستم.شاید تو سه ماهگی هم برم یه سفر.ما کلا خانوادگی مارکوپلوییم. اینجا من آماده رفتن به مهمونی هستم یه شب نشینی خونه عموی بابام اینجا من و مامانم از خودمون عکس انداختیم این خاله وجیهه هست .خاله به من از این ماشینا میدی؟ماشاله خاله گنده ای چند وقتته؟  مامانم وقتی کوچیک بود بردنش آتلیه نمیدونم شاید اونم میخواست پاسپورت دا...
19 آبان 1390