پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

مادر !!!!!

و خدا خواست و من مادر شدم.مادر تو ،همان پسرک رویایی همان پسری که ازم بپرسه مامان به نظرت این لباس خوبه... همان پسری که بگوید ا لحظه بده به من (یعنی یه لحظه بده به من ) پسرکی که راه برود تو ی خانه و خانه را پر از ماشین کند پر از اینکه مامان یادت باشه بریم خونه خاله. مامان میشه اون گردنیندتو رو  ببینم     چیکارش داری: میخوام ببینم جنسش چیه خدایا ممنون از بودن پارسایم.ممنون از بودنت پارسای من  باش که جان من از چشمانت جان می گیرد تو چراغ این خانه ای پارسا ،باش که من از تاریکی وحشت دارم خدایا چراغ خانه ها را روشن کن امید که لباس عافیت برتنت باشد پارسا امید که مادرم روزها و روزهای متوالی باشد و چراغ خ...
1 ارديبهشت 1393

بعد از تعطیلات نوروز چگونه می گذرد

سلام به همگی . گاهی می توان رنگ انگشتی بازی کرد و گاهی به یاد نوروز هفت سین چید  به تولد رفت و کادوی دختر عمه جان را در خفا به او نشان داد و به اتفاق پدر جان عکس گرفت و البته به آغوش طبیعت (پارک جنگلی سوهانک ) باز گشت (عکسی موجود نیست) این هم رو زگار ما بعد از تعطیلات       ...
1 ارديبهشت 1393

یک پست مادرانه ویژه آخر سال 92

آرزو کن پارسای من آرزو بر هیچ کس عیب نیست دعا کن و از خدا بخواه آرزوی سلامتی و خنده و خوشی و خوشبختی. آرزوی باز شدن گره های ریز ودرشت، آرزوی حل شدن گرفتاری ها. آرزو برا ی گشایش و فقط گشایش، که گره های بسته زندگی آدم ها را بسته تر و کم حجم تر  می کند .  آرزوی خوشبختی دخترها وپسرها. آرزوی شرمنده نشدن هیچ مردی در برابر خانواده اش. آرزوی مادر شدن تمام زنهای منتظر. آرزوی صبر و صبوری . آرزوی مهربانی.آرزوی محبت های بی دلیل. آرزوی خوش خلقی های بی اندازه. آرزوی رزق و روزی حلال فراوان. آرزوی آشیانه ی گرم و با صفا. آرزوی دیدن دوباره  خانه ی خدا و زیارت مشهد و کربلا. آرزوی دل بی غصه برای پدر و مادرها. آرزوی دوستی همیشگی با خدا... ...
27 اسفند 1392

از اواخر سال 92

سلام من اومدم پست آخری سال 92 رو بگذارم و برم تا سال جدید خوش باشم و خوش بگذرونم. میخوام شعار و شرح سال 93 من و خانواده ام چنین باشه شب رفت و صبوح آمد /غم رفت و فتوح آمد / خورشید درخشان شد /تا بادچنین بادا اینم مهد کودک و آخرین جلسه های ماد رو کودک   اینم یه سبزه دست ساز من و مامان و البته خاله نازنین  با دوستم آرین اند راحوالات لا کپشت باید عرض شود که  رفته بودم یزد و کلی با لاک پشت آجی غزاله باز ی کردم  تا اینکه ..... خودم هم از طرف بیتا و عمه لیلا صاحب یه لاکپشت کوچولو شدم و اینم کتابایی که خاله وجیهه از نمایشگاهم لی که امسال تو یزد برگزار میشد خرید یه روز از مامانم یه کاغذ گرفت...
27 اسفند 1392

برای سال 92 ی پارسا خان

سلام عزیزم.سال 92 داره میره بهت میگم باهاش خداحافظی میکنی میگی آره آنقدر که راحت با خیلی چیزا امسال خداحافظی کردی !!!! میخوای برات بشمارم با بدن من اول از همه در 3 روز سخت برای من و البته برای عادتی که داشتی با کعبه و لیاس حجت که در 22 ماهگیت اتفاق افتاد با 2 سالگیت که آغاز بالندگی کلامی بود با عموی پدرت با سفرهای مکرر و دلتنگی های مداوم تو که الان شکلش تغییر کرده و خواستن بعضی آدمایی که ازت دورن رو به زبون میاری این روزا سرگرم ماهی قرمزی هستی که برا هفت سین خریدی .این روزا سرگرم خونه تکونی با من هستی و مرتب به لاکپشتی سر میزنی که عمه کوچیکه من بهت داده رفتیم برات ماهی قرمز بخریم گفتم یه دونه آقا بهش بدید اومدیم این طرف گفتی من...
25 اسفند 1392

یاد باد 5 اسفند

نمی گوید دوستت دارم اما آفتاب ِ نگاهش راه را روشن می کند و با دل شوره ای لرزان می پرسد : چه دیر آمده ای؟   امسال اسفندی  دیگر از فصلِ عشقِ زندگی مان  را کنار هم جشن گرفتیم... رستوران طلاییه و تپه های لشکرک و کیک دست ساز مادر و پسری ،سال گردی دیگر از پیوندمان...پیوندی که من و تو را مـــــــا کرد و  بر سر یک سفره نشاند ... و گلی که از مهربانی بدستمان رسید تا غافلگیرمان کند   و آن معجزه ی بی نظیر خدا...همان فرشته که از من و توست ... تجلی عشق و احساس ما ... با حضورش خوشبختی مان را به حق کامل کرده ...ماشاالله که آروزی برآورده شده ی دیروز مان بود...یادت هست؟...
6 اسفند 1392