پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

برای خواهرم که بهارش را روانه پرواز می کند

من فکر می کنم مادرها، خدایان کوچک روی زمین اند. یک جور خدای مجسّم. خدایی که می شود دید،صدایش را شنید ، یک وقت هایی  بغلش کرد ، سرش داد زد ، برایش ناز کرد... .یک جور خدای خوب شبیه همان خدای بزرگ و بلند مرتبه ، که خوبی هایمان را بیشتر از بدی هایمان می بیند، که عیب هایمان را می پوشاند ، که هوایمان را دارد... . آن وقت ها که بچه بودم، فکر می کردم حالا چرا این طوری؟ یکی مرد بشود و یکی زن. عروسی کنند و بچه بیاوَرَ(ند)؟! نه! معلوم است که نه! مرد که بچه نمی آورد.زن بچه می آورد. زن بچه را به دل می کشد، نُه روز،نُه هفته ،نُه ماه... . بچه هر روز توی دلش تکان می خورد.هر روز لگد می زند و زن هر روز نفسش بند می آید. بچه که می آی...
24 خرداد 1393

خاله وجیهه منتظر موفقیتهای بعدیت هستیم

یادم هست دو سال پیش تو 9  ماهه بودی و 28 اردیبهشت عقد کنان خاله وجیهه بود یادم هست سال پیش 25 اردیبهشت عروسی خاله وجیهه بود یادم هست سال 87 آبان ماه دفاع ارشدم بود.آن شب را تا صبح نخوابیدم .نگران بودم و این خاله وجیهه بود که کنارم بود پدرم ،مادرم ،خواهرم و غزاله اش ،شوهر خواهر بزرگم همه آمده بودند تا در دفاع شرکت کنند.فارغ التحصیل شدم . بلافاصله مهرماهش دوباره دانشجو بودم.روزگار چقدر تند میگذرد. اما دیروز 28 اردیبشهت خاله وجیهه ات دفاع میکند یک موضوع مهم و شاخص در استان را !!!دلم میخواست همه زحماتی که او کشید برایش کمی جبران کنم اما دوری راه نگذاشت.تبریکم را بپذیر.امیدوارم نقطه های عطف دیرگری از زندگیت از این تابع شروع شود. ...
29 ارديبهشت 1393

واژه های ناب مخصوص پارسای 34 ماهه

سلام.چند روز پیش رفته بودیم پارک ملی خجیر.اونجا عمه بزرگش ازش پرسید -پارسا مامانتو چقددوست داری؟ 500 تومان -باباتو چقدر ؟ 2000 تومان بابا علی رو چقدر ؟ 5000 تومان مامان طاهره رو ؟ 2000 تومان آجی غزاله رو ؟ 10000 تومان خاله وجیهه رو ؟ 5000 تومان!!!!!!!!!!!!!!!!!!میدونی آجی غزاله رو خیلی دوست دارم پارسا ازم بعد نمازم میپرسه: -مامان برا کی دعا میکنی ؟ برا تو برا بابات برا خودم -مامان میشه برا خاله فرزانه و آجی غزاله دعا کنی چرا نمیشه دعا میکنم -مامان پس منم برا خاله مائده ،بابا علی و مامان طاهره دعا میکنم از اتاق رفت بیرون و دوباره برگشت -یادم رفته بود برا دایی اکبر و دایی محسن و خاله ...
29 ارديبهشت 1393

محصول نمایشگاه کتاب 93 برا ی پارسا و ...

سلام.اینم کتابای من کتابای علمی از نشر قدیانی ،کتابای فرانکلین از پیک دبیران ،کتابای شغلهای من و کتابی که خودت انتخاب کردی نشر افق کتابهای فندق   بعد باید براتون بگم که من بلاخره به شهر بازی رفتم شهر بازی در طبقه 4 فروشگاه یاس هفت تیر بعد اینکه به تولد پرهام رفتیم.دقیقا روزی که خاله و دایی رفتن خونه خودشون اینم سه وروجک دیگه بریم که کارداریم.قربون همه تون . ...
18 ارديبهشت 1393

نمایشکاه کتاب 93 و ادامه خاطرات

سلام.جونم بگه براتون این نمایشگاه کتاب خاص بود جون من درکم از کتاب فرق کرده.خاله وجیهه و دایی سید محمد مرتب ازم عکس میگرفتن.خربگزاری ازم عکس گرفت و رفت رو سایتش.خیلی راه رو خودم پیاده اومدم و انگاری کیف میکردم.با آتش نشان عکس انداختم و کلی کتاب خریدم این همون عکس خبرگراری مهر هست برید ادامه مطلب این کتاب رو خودم انتخاب کردمو از اون روز که اومدیم اینو میخونم اینم تو انتشارات پیک دبیران مادرم فرانکلین میخره که اصلا هم نگاهش نکردم اینجا هم آقا عکاسه گفت بایستم اینجا هم در راهروهای نماسگاه واحد کودک هست د رحال استراحت برا ناهار و ادامه راه و پیاده رو ی های پارسا و  با آدمکی که شکر...
18 ارديبهشت 1393

اردیبهشت 93 به یاد ماندنی شد

سلام .اردیبهشت امسال ما میزبان خاله ووجیهه  و دایی سید محمد بودیم.اول از همه رفتیم باغ لاله تو جاده چالوس اینجا هم به اتفاق فرزندان عمه پریناز و پرهام و بازم من که اصلا به دوربین نگاه نمیکنم اینم به اتفاق خانواده و البته با حضور عمو مرتضی ونجا لاله ها از هر رنگ و چیدمان زیبا بودن.محشره و بهشت لاله ها اونجاست.از باغ بیرون اومدیم بنده هوس کردم بلال بخورم دایی سید محمد هم ازمون عکس انداخت بعد از اونجا هم رفتیم یه آبشار تو جاده کزلکلای و در راه رسیدن به آبشار نزدیکیهای آبشار و اینم آبشار رسمی با حضور دایی سید محمد و بابا جونم اونجا من یکم پام رو گذاشتم تو آب ....
18 ارديبهشت 1393

کنجکاوی های یک پسر 33 ماهه

سلام .دنیای من تو این روزا شکل تازه تری به خودش گرفته.کشف های جدید رو دوست دارم و به همه حرفی قانع نمیشم.دوست دارم بدونم چرا نزدیک پارک خونمون همیشه این جرثقیله ستاد بحران شهر داری پارک شده .از اونجا رد بشم از مامانم میخواد منو بگذاره بالا و تازه میگم ازم عکس بگیر میریم گردنه قوچک با خودم بیل میبرم و حواسم هست چطوری بقیه بیل زدن و تونستن کنگر خارج کنن حرکاتم تو پارک عوض شده.تند و سریع می دوم،دوست دارم پسرا یا دخترا باهام بازی کنن نزدیکشون میرم و باهاشون حرف میزنم تو راه برگشت از پارک همه جا سرک میکشم .اینجا هم یه جا تو فضای سبز دارم یه لوله بلا استفاده آب و فاضلاب را چک میکنم چند شبی بود که عروسکات رو ردیف میک...
18 ارديبهشت 1393

وقنی عکست رو خبرگزاری مهر نشست

سلام پارسا جون.هنوز 33 ماهت تموم نشده بود که به اتفاق خاله وجیهه و دایی سید محمد روز 14 اردیبهشت 93 رفتیم نمایشگاه کتاب.اونجا خیلی باهامون همراهی کردی توضیحش مفصله .اما یهو یه آقایی که بعدا فهمیدیم آقای اصغر خمسه هست اومد و از ت چند تا عکس گرفت که رفت رو خبرگزاری مهر نشست http://www.mehrnews.com/detail/Photo/2284905#ad-image-15 پاینده باشی.به زودی با کلی عکس و خاطره میام
16 ارديبهشت 1393

وقتی پارسا به تئاتر می رود

سلام .پدر ومادرمان چند وقتی بود می خواستند ما رو به تئاتر ببرن تا اونجا رو هم تجربه کنیم بلاخره در 4 اردیبهشت 93 این امر نحقق شد و به تالار فدک رفتیم برا نمایش خیالباف که ماجرای جوجه ای بود که میخواست شکار بزرگی انجام بده.فکر میکرد میتونه گوسفند رو بلند کنه. این اون گوسفنده است (تجربه جالبی بود ) بعد اینم جوجه گنجشکه و کلاغه بریم ادامه مطلب بعد از برگشتن از تئاتر رفتیم خونه بابا جون اینا و این هم عکسی از بازگشت به پارک جنگلی سوهانک با خاندان پدری همیشه خوش و خرم منتظر ورود خاله وجیهه هستیم ...
7 ارديبهشت 1393