و در احوالات تابستان پارسا خان1
سلام .
این روزها علاقه عجیبی به ساندویچ خوردن پیدا کردم.و به ساندویچ میگم سانانا یه همچین چیزی!!!بن تن رو شناختم و عکسش رو به مامانم نشون میدم و میگم بن تن.
ماشینمون چیه پارسا: اسبه
پارسا از کجا مرغ خریدیم:شهروند
پارسا با هواپیما کجا رفتیم : حرکت دست رو نشون میدم و میگم مکه
پارسا بگو خاله: خاخا خاخا
پارسا کباب رو چه جوری درست میکنیم: سیخ ،باد(یعنی سیخ میزنیم و بعد رو آتیش باد میزنیم)
پارسا میخوای بگی بده بگو لطفا بده: ل ل بده
درمانگاه سر کوچمون رو میبینی میگی دتر دتر اوش پا بابا (یعنی پای بابا اوش شده اومدیم دکتر )
یه مکعبی داری عکس یه آقای فوتبالیستی روش هست از اول یاد دادیم بهت بگی علی دایی حالا تو هم میگی عی دایی
میدونید که خاندان پدری ما کلا اهل گردشن در هر شرایطی.ما هر هفته جمعه ها تو کوه و دشت و پارکیم.اینجا پارک جنگلی سرخه حصار هستش با بچه های عمه پریسا و کامیون من البته اگه دخترشون اجازه بدن و جیغ جیغ نکنن
اینجا من وبابام و پیک نیک رو میبینید که وقتی بیرونیم از سرگرمیهای خطرناک بنده هست
در طول روز هر قاقایی میخورم برای بابام هم کنار میگذارم اینطوری که در عکس مشاهده میکنید بعد هم مرتب میگم بابا بخور .بابا بخور
اینم از قناریای زرد و تخمی که گذاشتن الان 3 تا شده تخماشون .منم مرتب به اونا سرکشی میکنم
اگر جایی که میخوابم وسیع باشه خیلی از جام تکون میخورم مثلا اینجا رفتم زیر مبل و خواب هستم
شما جای مامانم باشید در این لحظه چکار میکنید ( اینا حالتهای مادرم هست در این لحظات اونم یه پایی ایستادن من)
و حالا این عکس من در پارک نزدیک خونمون در 23 ماهگی
اما پارسال در چنین روزهایی
http://www.niniweblog.com/upl/parsa90/13405208525.jpg