پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

برای خواهرم که بهارش را روانه پرواز می کند

1393/3/24 17:45
نویسنده : مامان پارسا
226 بازدید
اشتراک گذاری

من فکر می کنم مادرها، خدایان کوچک روی زمین اند. یک جور خدای مجسّم. خدایی که می شود دید،صدایش را شنید ، یک وقت هایی  بغلش کرد ، سرش داد زد ، برایش ناز کرد... .یک جور خدای خوب شبیه همان خدای بزرگ و بلند مرتبه ، که خوبی هایمان را بیشتر از بدی هایمان می بیند، که عیب هایمان را می پوشاند ، که هوایمان را دارد... .

آن وقت ها که بچه بودم، فکر می کردم حالا چرا این طوری؟ یکی مرد بشود و یکی زن. عروسی کنند و بچه بیاوَرَ(ند)؟!

نه! معلوم است که نه!

مرد که بچه نمی آورد.زن بچه می آورد. زن بچه را به دل می کشد، نُه روز،نُه هفته ،نُه ماه... . بچه هر روز توی دلش تکان می خورد.هر روز لگد می زند و زن هر روز نفسش بند می آید. بچه که می آید، زندگی می آید،خنده های از ته دل می آید، گی گی لی کردن و قلقلک دادن می آید

.اما بچه که همه اش خنده و بوی شیر نیست. همه اش قام قوم کردن و دلبرانگی نیست.همه اش چهار دست و پا راه رفتن و تاتی تاتی کردن و عشوه آمدن نیست.

بچه شب نخوابیدن هم دارد. بچه (اصلاً ) نخوابیدن هم دارد.بچه بوی ادرار هم دارد. بچه ، خیلی چیزهای دیگر هم دارد. نشسته ای داری ته تیگ زعفرانی می خوری و قیمه ی لیمو عمانی دار، که حس می کنی باید بروی مدفوع دخترت را بشوری یا پسرت را یا جفتشان را . بعد آن وقت دیگر دلت نه زعفران می خواهد نه لیمو عمانی.اما..می خندی توی صورتش.دست می کشی روی سرش و می گویی:عیبی نداره، بزرگ می شی کم کم.

بچه چیزهای دیگر هم دارد. بچه بالا آوردن شیر روی موهای تازه رنگ شده و لباس شیک مهمانی را هم دارد. بچه تب می کند.بچه مریض می شود. بچه سرما می خورد. بچه اسهال و استفراغ می گیرد.بچه از پله می افتد.بچه مدرسه می رود و تو باید دعواهای دوستانه، مشق ننوشتن ها، نق زدن ها، توی راه ماندن ها ، امتحان ها و خیلی چیزهای دیگرش را جمع و جور کنی. بچه دانشجو می شود توی یک شهر دیگر. بچه عاشق هم می شود یک وقت هایی. بچه ته تهش اصلا می رود دنبال یک چشم وابروی مشکی یا زلف تاب دار و تو باید بمانی و تو .مثل خدا...مثل همان وقت های قصه های کودکی ...یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود..

بفرستش برود تا مادری اینگونه نیز تجربه کنی خواهر.امیدوارم روزهایت طلایی تر از امروز و دیروزت شود

پسندها (1)

نظرات (1)

وجیهه
25 خرداد 93 14:18
زن زیباست.... چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و او دست به پیشانی زده و لبخند می زند... چه آن زمان که مادر است، راحت جان است و ....... یادش بخیر وقتی این مطلب رو خوندی