ماجراهای من و بابا علی
بابا علی این سری که اومد خونمون میخواست بره نمایشگاه سنگ.من اینجا کیفش رو با خودم کشیدم و اوردم که نگذارم بره .بابا علی کیفت کجاست
بعد که برگشت از نمایشگاه من که لباس سفید گوسفندیم رو پوشیده بودم و مامان طاهره کوچولو که بودم میگفت لباس دکتریشه .تصمیم گرفتم به بابا علی آمپول بزنم.بابا علی پاشو .آمپول آماده هستشا
بعد دیدم با با علی بیدار نمیشه رفتم بزنم به پاش.تازه یواش زدم که بیدار نشه آخه بابا علی خیلی منو دوست ذاره
اما بابا علی زود رفت .حالا شاید دوباره بیاد و ما هم بریم سرزمین مادری.مادرمون یکه استراحت کنه آخه خیلی درس خونده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی