پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

جشن تولد (3 ) مهد کودک

همه میدانید که مهد کودک چیست یه جایی که ما اصلا باهاش حال نمیکینم.البته خوب تولد خیلی خوب است و ما که اصلا خیلی خودمان را گرفته ایم خوشحالیم اما سعی میکنیم نشان ندهیم و میخواهیم کیک را ببریم با مادرجانمان و خاله مهسا(نجم الدین ) و باز هم با دوستانمان از راست دینا ،کسری ،نازنین زهرا ،خودم ،امیر حسین ،نیکان ،پارسا ،مریم ،آرمین و مادر کمک میکند تا کیک را ببریم و حالا کادوها میرسد و به اخر ماجرا میرسیم .در پناه حق باشیدو برایمان انرژی مثبت بفرستید ...
6 شهريور 1394

جشن تولد ( 2 )

این ماییم وقتی 4 سالمان تمام شد و وارد 5 سال اول زندگیمان شدیم و باز هم ماییم البته کمی خوش اخلاقتر د رجشن تولد میکی موسی مان و با مهمانهایمان د رحال بریدن کیک میکی موس و با پد رجانمان که کپی برابر اصل می باشند البته ماجرا هنوز هم تمام نیست ما به مهد کودک میرویم و جشنی بر پا میکینیم ...
6 شهريور 1394

اندر احوالات تابستانی پارسا (2 )

خدمتتان عرض شود که ایشون سید بردیا جان پسر خاله ما هست http://sbardia94.niniweblog.com/ و ما مدتهاست ندیدمش اما بهش ارادت داریم و این هم شغل جدید من  بله یک روز مادرمان دید که لباسم مویی است بعد متوجه شد که ما قیچی برداشته ایم و افتادیم به جان سرمان بله این هم حاصلش و شاهکار هنری من رو در ادامه مطلب ببینید و این را فرستادیم نقاشی نقاشی که شبکه پویا پخش کنه ...
6 شهريور 1394

اندر احوالات تابستانی پارسا ( 1)

اما وقتی خاله فززانه برات لباس پلیسی یا ارتشی میخره یه روز مامانو مجبور کردم ظهر رمضون بریم پارک ناهار بخوریم و لاکپشتم هم ببرم.لاکپشت رو آجی غزاله برام آورده .از کجا از یزد .خلاصه این بیچاره اسیر ماست دیگه         و اما سفر به سرزمین پدری از 24تیر شروع شد تا 1 مرداد 94 و گردش در باغات و البته خوردن بلال و فرغون کشی و خریدن تیر کمان و دوباره گردش و خوش گذرانی و رفتن به دریاچه مصنوعی که کنار بندر شرفخانه تاسیس کردن که مثلا ارومیه احیا شد !!!!!!! و تو پارسا نمیدانی من و پدرت چه چیزها از این دریا چه خاطره داریم وقتی برای خودش توریستی داشت و آب تا کجا تا لب جا...
6 شهريور 1394

اندر احوالات تابستانی پارسا

سلام به همگی.درسته که دیر اومدیم اما دیگه بلاخره عصر تکنولوژی رو مقصر باید دونست.عرض کنم که بریم سراغ اتقاقات چند وقت اخیر عکس جامانده از نمایشگاه کتاب 94 ادامه مطلب   ما چون علاقه به کشائرزی داریم و از طرفی دیدیم کشاورزان دستکش میپوشن منم دارم بته گوجه فرگی با کمک پد رجان میکارم در سفر 14 و 15 خرداد به سرزمین مادری یه سر رفتیم دانشگاه مامانمون بعد ماه رمضون شد و روزای اول خاله فرزانه اینا با آجب بهاره مهمونمون بودن .سفره خانه سنی رضا و با دایی محمد رضا و آجی بهاره و در ادامه ماه رمضون یه شبانه روز رفتیم دریاچه شورمست از خاطرات خیلی خوب من سوار قایق بادی علی آقا شوهر عمه فریبا هست ای...
6 شهريور 1394

5 سالگیت مبارک عزیزمادر

سلام .یاد باد 20 مرداد 90 بیمارستان رویال تهران دکتر نرگس موسیوند.صبح سحر 10 ماه رمضان ساعت 7:30 صبح .مادرم با همه نگرانی هایش خواهرم وجیهه و پدرت .و مادر شدن من.همان پرستار فلیپینی که تاریخ تولدت را در برگ تولدت اشتباه نوشت .چقدر اتاق زایمان سرد بود و من آتشی در درونم بود.چقدر بعد از اینکه از تو خالی شدم سرد شدم و از سرما میلرزیدم.مهربان به دنیا امدی و نجیب.در وصف اخلاقت همین را میتوانم بگویم. عزیزکم امروز 20مرداد 94 با حضور خاله فرزانه و خاله فاطمه و آجی غزاله که از یزد امدند  و عمه فریبا و عمه پریسا تولدت را جشن میگیرم تولد با تم میکی موسی و رنگ قرمز و سفید و مشکی به دلخواه خودت.کاش روزی تولدت را همه فامیلم از پدر و مادرم تا خواهر...
20 مرداد 1394