کنجکاوی های یک پسر 33 ماهه
سلام .دنیای من تو این روزا شکل تازه تری به خودش گرفته.کشف های جدید رو دوست دارم و به همه حرفی قانع نمیشم.دوست دارم بدونم چرا نزدیک پارک خونمون همیشه این جرثقیله ستاد بحران شهر داری پارک شده .از اونجا رد بشم از مامانم میخواد منو بگذاره بالا و تازه میگم ازم عکس بگیر
میریم گردنه قوچک با خودم بیل میبرم و حواسم هست چطوری بقیه بیل زدن و تونستن کنگر خارج کنن
حرکاتم تو پارک عوض شده.تند و سریع می دوم،دوست دارم پسرا یا دخترا باهام بازی کنن نزدیکشون میرم و باهاشون حرف میزنم
تو راه برگشت از پارک همه جا سرک میکشم .اینجا هم یه جا تو فضای سبز دارم یه لوله بلا استفاده آب و فاضلاب را چک میکنم
چند شبی بود که عروسکات رو ردیف میکردی کنار خودت 3 تا بچه داری مثلا صدرا ،مهربان و تپل،اینجا مامانم رو صدا زدم و گفتم مامان بیا کارت دارم .مامانم اومد گفتی ازم عکس بگیر
البته تپل خانوم نبود.بریم مطلب بعدی که یه عالمه خاطره است.