سفرنامه آذربایجان شرقی1
سلام.ما بلااااااااااااااااااااااخزه اومذیم.یه دو هفته ای مهمون سرزمین پدریم بودیم.عروسیا ،شکارا،گنجیشک خوردنا، زمین خوردانا،باغ رفتنا،گردشا و بلاخره اومدن.تو عکس بالایی عمو مرتضی یه گنجیشک زخمی رو آورده بود تا خوبش کنه بعد از درست شدن بالش آورد ما بچه ها هم ببینیم.کلی خوشمان آمد.اون عکس که با بابام انداختیم حول و حوش تبریز بودیم که من بد قلقی کردم و اومدیم پایین هوا خوری
این عکسای پایین باغ بابا جونم هست و آلو شابلونا رو من دو لپی دو لپی میخوردم.از هلو خوشم نمیومد اما بادوم خیلی خوردم.مادرم به روش مادر گنجشکی بهم میداد میخوردم.میدونید یعنی چی؟!!!!!
آلوی دستم رو تو عکس بالا ببینید.باور کنید همشو خوردما.بقیه عکسا تو ادامه مطلبه
اینجا دارم خودم از درخت میچینم
اینجا ما رفته بودیم آبشار.جاده صعب العبوری بود.خیلی سخت.اما ما نشون دادیم که مرد روزای سختیم
اما جونم براتون با دل گریون بگه که رفتیم دریا.اما دریایی نبود.خشک خشک نمکها بودند و غروبی که روی نمکها دامنش رو پهن میکرد
عکس بالایی از سرو 1700 ساله شهر خامنه است.کنا این سرو یه قناتی بود که مامانم گذاشت من اونجا تو حوضش بازی کنم
این عمو مرتضی هست .اونجا شکارچی اول بود.تازه یه خرگوش هم زد اما خر گوشو دادن به آقا سگه.اینجا داره گنجشک کباب میکنه برامون
اما اینجا باغ عمه پدرمه.درختای تبریزی . قاصدکا و یه نیزار بزرگ
اما جای همگی خالی رفتیم شانجان.قایق سواری و اسب سواری.از اسب سندی نیست اما اینجا تو بغل بابام سوار قایق هستما.اسب هم منظورم اون اسبای شهر بازی هست
و اما یه مرد کوچیک شکارچی
اما عکسای جمعی رو پست بعدی میگذارم