احوالات من در 27 ماهگی(1 )
سلام مجدد .خاله وجیهه اومده بود با دایی تهران میخواستن برن ماه عسل کیش .قسمت شد ببینیمشون.اینجا تهران کلی باهاشون حا لکردم و خوش گذروندم.بعد با هم رفتیم باغ پرندگان.اونجا هم خیلی خوب بود.هر جند صورتم رو زخمی کردم.اما خوب سطحی بود و گذشت
حالا این منو خاله و دایی در پارکینگ باغ پرندگان
من در کنار برکه.میخواستم به قوها و اردکا سویا بدم
و حالا با دایی در حال خوردن خوراکی از پله ها میام پایین(رابطه ام با دایی سید محمد در حد عالی وو با خاله وجیهه در حد خیلی خوب ارزیابی میشه.بلاخره خاله مردی گفتن زنی گفتن.)
و حالابعد از رفتن خاله وجیهه ما یهو بخاطر شرایط کاری پدرم و تنها بودنمون تهران سه نفری من و بابا و مامان راهی سرزمین مادری شدیم.مادرم روزی هزار بارمیگفت استغفر الله خدا چی میشه(مسافرتایی که ناگهانی و بدون برنامه پیش میاد منو گاهی نگران میکنه خدایا خودت حافظمون باش )
اما من که هنوز اینا رو متوجه نمیشم فقط میدونم خونه بابا علی خوش میگذره.با بهار خانوم و غزال خانوم و خاله ها و مامان طاهره خوش میگذره.امسال عید قربان اونجا بودیم و منم نصفه حاجی بودم دیگه.گوسفند بریدن و گوشتش رو من و غزال خانوم و مامان طاهره و مامان سمیه پخش کردیم خیلی خوب بود.و حالا صاحب یک میکسر یک فرغون و بلز و ارگ هستم که خاله فرزانه برام خریده .دستت درست خاله فرزانه.آجی بهاره .
عکسی با فرغون در دسترس نیست
سعی میکنم زود بیام.از همه ممنون.خیلی عالی بود و خوش گذشت مخصوصا آجی غزال و آجی بهار که همراهیم میکنن.خاله مائده هم دوستش دارم اما بیشتر تهران باهاش دوستم