پرواز یک مادر
من و کلمات دوست بودیم دوستان صمیمی.جای مدادم راهیچ چیز نمیگرفت.کوچکترین سفرها را با دفتر خاطراتم میرفتم.وای مدادم جامانده ؟کجا؟نمیدانم .اصلا نمیدانم آخرین بار کی نوشتم.از دست کی دلخور بودم.گریه ام به خاطرچه بود؟عجیب است دنیا را میگویم.روزها را میگویم زندگی را صدا میکنم بیایید درمحکمه بنشینید چه کسی مرا از مدادم جدا کرد.چه کسی ذهنم را درگیر روزگار کرد.چه کسی گفت من دکتر بدون نسخه و مداد شوم.من دلم مداد میخواهد.دفترهای خاطراتم رامیخوادودلم پاییز برگ ریزی میخواهد که هر روزش نوشتن باشد و نوشتن.دلم بالهایم را میخواهد.بالهایم کجاست.یادم هست بالهایم خاکستری و سفید بودند.اما دیگر نیستند یامن نمیبینمشان.بالهایم لابلای کدام کتابها مانده اندولای کدام خواب شیرین عصرانه ام تنها مانده.یکی گفت بالهایت را بگذارو برو" بال ها باید بیافتند تا پرواز محتاج بال نباشد"به گمانم واقعا بالهایم افتاده اند.شاید خودم در روزمرگی هایم آنها را جارو کردم. شکسته های بالهایم را بی صدا توی خاک انداز جمع کرده ام و از خانه ام بیرون برده ام.و حالا دنبالشان میگردم.اما حالا دوباره میخواهم بپرم میخواهم بالهایم را پیدا کنم. پاییز است.باد میاید و هوس پرواز دارم. چشمهایم را میبندم.دست پسرک 28 ماهه ام را میگیر م و پرواز میکنم.آری من دو بال آبی دارم.بالهای سفید و خاکستریم دوباره جوانه زده اند.یادم آمد من ایکاروس شده بودم(ايكاروس يه شخصيت افسانه ايه كه با موم براى خودش بال درست ميكنه و پرواز مي كنه، چون خيلى به خورشيد نزديك ميشه بالهاش آب ميشه و سقوط مي كنه ) اما ازخواب میپرم......
پسرکم مادر مادر میگوید ، آینهای از خودم است انگار.گاهی اوقات گمان میکنم چقدر شبیه کودکی هایم هست البته بدون غرورش. چشمهایش نو است و اشکهایش فقط برای خواستن یک اسباب بازی تازه سرازیر شده یا درد کوبیدن سرش به جایی و از من میخواهد بوسش کنم و البته پشتش دو بال دارد، آبی و نو. خوب آنها را میبینم. حتی لمس میکنم پنجرهها ی خانه ام را مببندم که باد بچهام را نبرد. پرواز برای او هنوز خیلی خیلی زود است. من هم که بال ندارم. این بار اگر بپرم با او باید پرواز را تجربه کنم و گرنه بدون او میافتم و میمیرم.