پارسا جان این را بدان پدرها و مادرها حق مردن ندارند!!!!!!!!!!
سلام عزیزم. 3 روز دیگر 30 ماهه می شوی میخواستم برایت کیک بگیرم و شمع 30 رو فوت کنی اما برف میاید .لابد وقتی در کویر مادریت برف ببارد در سرزمین پدریت خروارها برف نشسته.پنبه ها ازلحاف آسمان خسته اند و به زمین رسیده اندو 16 دی ماه مردی از تبار تو کم می شود.مردی که خیلی ها از او به نیکویی یاد می کنند.نمیدانم خدا چه تقدیری کرده.دنیای نامرد یکی از عموهای پدرت را از خانواده گرفت.عجیب و غریب رفت .یک بیماری ساده و بعد مرگ!!!!این مرگ خانه ها را سوزانده اما از بین نبرده.
پارسا جان از میان پنجره های دلت یک پنجره دیگرباز کن برای خودت، آدمهای این پنجره رفته اند اما حق رفتن نداشتند.مادرها وپدرها باید همیشه بمانند اگر نباشند دنیایی به هم میریزد زندگی دگرگون می شود و مگر عمه کوچیکه من توانست فراموش کند او هنوز هم به من پیامکهایی می دهد که از نبودن می نالد.وازسردنبودن خاکی که انگار خیلی سرد هم نیست !!!!!!!!!!!
پارسا جان عمو محرم دوستت داشت مرا نیزوبارها گفته بود نشان جایزه نوبل مال توست سمیه خانوم.هر خانواده ای نوبلی دارد نوبل مادری و تحصیلات در خانواده ما برای توست.
پارسا جان شمردن های انگشتهای کوچکت توسط عمو را فراموش نکن اما یادت نرود پدر سولماز حق رفتن نداشت!!!!
میدانم در این روزهای عزا تو هم ناراحت میشوی .کودکان دیگر به بازی مشغولند اما تو روی پاهای من نشسته ای و نگاه میکنی اما مقاوم باش و طاقت بیار راهی جز رفتن و دیدن و تجربه کردن نیست. پسرم هر گاه خواستی برای آن پنجره دلت خیراتی بدهی مرا نیز خبر کن تا سهیم باشم.من نیز پنجره ای این چنینی دارم.
پارسا جان راهی هستیم به سرزمین پدریت. سفر به سلامت .اما مادر، روزگار این شتر را بر هر خانه ای روانه میکند خدا کند به موقع باشد و اجل مهلت انسانیت بدهد.بدرود