پارسا و شروع یه آبان دیگه
سلام به همه دوستانم.امید وارم حال وروزگارتون خوش باشه.روزها می گذرند مثل برق و باد.این منم در آبان 91.خاله فرزانه یه کلاه بافته برام فرستاده با شالش.شالش رو هنوز استفاده نمیکنم.اما کلاهش رو میگذارم. خاله فرزانه دستت بی بلا خاله فرزانه دایی اکبر گفت تو برا من فقط اینکارو کردی.لطفت کم نشه .مثلا اینجا من خیلی آقا کلاه به سردارم میرم بیرون
این یه مدل خوابیدنم
هفته گذشته زودپز هم جزوسیله های بازیم شد
حالا شمشیرم رو ببینید
ایتم رو 5 آبان .عید قربان و تولد مامانم.رفتیم اول پارک.بعد رفتیم کیک گرفتیم بعدش یه کافی شاپ اینجا هست اسمش پارسا هست.رفتیم هویج بستنی خوردیم.اونجا من اولین بار با نی تونستم هویج بستی بخورم اینم بگم وقتی بغلم میکنن ببرن منو بیرون اول بوسشون میکنم یعنی ممنون که منو بیرون میبرید
اینجا من و بابام رفتیم سرسره سواری
اینجا کنار شمعدونیا یه عکس هنری گرفتیم
خلاصه دوباره میاییم.صحنه هایی از کشتی من و پدرم و آموزش فنون کشتی آزاد موجوده که بعدا میاییم میگذاریم تا آموزشی برا همه باشه