پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

آغازین رو زهای بهار 92

1392/1/20 0:06
نویسنده : مامان پارسا
418 بازدید
اشتراک گذاری

شاید از روز سوم عید بود که من از شیر مادرم جدا شدم .دیگه شاید وقتش بود من مردی شدم برا خودم .مادرم یه پست ویژه برا جدا شدنم داره

و اما اونجا بساط شکار به راه بود  ومنم یه شکارچی قهار

10

و اینجا جمع شکارچیان در حیاط خونه بابا علی

11

و حالا پارسا همه رو میزنه .همه گنجشکا بالاشون میریزهچشمک

45

و اما در همون روزا سرم به تنگ ماهی خورد و یه نشونه برا خودم رو پیشونیم گذاشتم که تا عمر دارم بمونه برام.با یه چسب بخیه که تو بیمارستان مرتاض یزد انجام شد تا یه هفته هر کی میرسید میگفت که چه پسر شیطونی.از اینجا تو عکسا واضح مثل این عکس که با با عمو زاده بابا علی، آقا عرفان گرفتم

56.

بقیه عکسا ی 13 بدر تو ادامه مطلب

و اما 13 بدر رفتیم معدن بابا علی (نصر آباد یزد) و ویلایی که تازه ساخته شده

اینم من و دختر خاله ها که کلی منو دوست دارن و منم عاشقشون هستم

12 

و حالا تو ماشین بابا علی  و عشق ماشین بودن ما کاملا مشخصه

48

و نون پختن زنعموی مادرم(عجب نونی جای همگی خالی)

89

و حالا هاپویی که منتظر غذا بود

85

اینم عکس با شکوفه های 13 بدر

78

و البته تولد خاله مائده و سفره خونه شاه عباسی اتمام سفر  به سرزمین مادری بود که روز 14 فرودرین برگزار شد.این منم منتظر سالاد ماکارونی

523

و اینم خندهای از ته دل اون شب

321

و اینم موقع خروج

236

خیلی خیلی خوش گذشت.و روز 15 فروردین به قصد تهران حرکت کردیم.خوب بود و خوش سال پرتلاشی آغاز شد ما سه هفته دیگه به قصد عروسی خاله وجییهه باز هم به خونه پر مهر باباعلی و مامان طاهره باز میگردیم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله وجیهه
20 فروردین 92 9:57
وااای خاله..با فشفشه بازی کردنت معرکه بودددد..چقد حرف میزدی واسموم وقتی فشفشه روشن بود..خیلی خیلی خیلی باحال بود و خنده های الکیت.هنوزم خنده های الکی میکنی؟


مادرم داشت فیلمها رو نشونم میداد کلی دنبال اون فشفشه گشتیم اما متاسفانه نبود و مادرم یادش اومد که گفته نمیخواد.خاله دیگه خنده الکی نمیکنم
دايي محسن
20 فروردین 92 11:33
پارسا قهرمان بيا با هم پيتيكو پيتيكو كنيم .راستي خوب شدي پارسا جون از دست شيطونيات خودت در عذابي.زودتر بيا دلمون برات تنگ شده.


مادرم میگه سرتو به باد میدی از شیطونی.دایی جان خیلی با پیتیکو حال میکردم اینجا هیچ کی منو رو شونش نمیگذاره
غزاله گريون
20 فروردین 92 16:54
سلام عزيز دلم فدات شم الهي قربونت برم الان كه دارم اينو مينويسم دارم گريه ميكنم پارسا تو اين مدت خيلي بهت عادت كرده بودم دوريت واسم خيلي سخته خاله گفته بودي وقتي ميري مدرسه انقدر درس داري كه پارسا رو فراموش ميكني.ولي ديدي اشتباه ميكردي.پارسا جونم خيلي دوستت دارم ببببببببباااااااااااااااااااااايييييييييييييي




قربونت برم.نبینم تو گریون باشی غزال خانوم.پارسا هم دلش برات و تنگ شده اما هر روز عکسا رو بهش نشون میدم


خاله وجيهه
21 فروردین 92 23:01
ميبينم كه همه دارن ميان اونجا تا باز ببيننت فيلم فشفشه رو واست مي فرستم خاله جون


ممنون رسید خاله جون