پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

پارسا و لباس رسمی قبل از سفر40 روزگی(38 روزگی)

از اونجا که منم مثل مامانم مارکوپلو هستم البته از نوع کوچیکش ،فردا دقیقا چهل روزگیم عازم سرزمین پدریم آذربایجان هستم. البته اینا عکسای قبل از سفرم هست .همتون رو دوست دارم یادمه مامانم ویگفت وجیهه 40 روزش بود که بردیمش مشهد دقیقا اون سفر رو یادم میاد همسفرهامون یادم میاد حتی یادم هست عزیز هم مشهد بود اومد دیدنمون.حالا من میخوام بچه 40 روزه رو ببرم سفر.تاریخ اینجوری تکرار میشه.مخلص همه مسافرا و اونایی که بارشون و خونشون رو دوششونه.راستی میخوام حموم چله یا آب چله پارسا رو اونجا بریزم رو سرش رفتم کاسه 40 کلید پیدا کردم و کلی مراسم برا 40 روزگیش دارم.شب سالگرد ازدواجمون هم هست حتما یه شیرینی هم داریم.پس با این اوصاف جای همتون خالی ...
29 شهريور 1390

جدیدترین عکس

این تازه ترین عکسمه .از نزدیک اما چه فایده خوابم  دیگه مامانم گفته امشب که بردم حموم یه لباس سرهمی خوشگل که اندازه تنمه میخواد بپوشونه عکسمه میزاره ببینید چقد خوشگلم  فردا حتما رو وبلاگه اومده   ...
28 شهريور 1390

یه ماهگیت گذشت

اگه میشه برید ادامه مطلب متنو بخونید امروز یه ماهت تموم شده نمیدونم چه جوری گذشته نمیدونم .... روزای اول گیج روزهای بعد خسته حالا ثبات و عادت . یه ماهت تموم شده 15 روز مامان طاهره و خاله ها  اینجا بودن و بعد رفتنشون این اشکای من بود رو شونه های بابات  و اشکای تو رو ی دل من یه ماهت تموم شده که عید فطر رفتیم بیرون و با خاندان پدریت بودی و شبش رفتیم یزد منزل پدری مادرت یه ماهت تموم شده که 10 روزش هم خونه بابا علی اینا بودیم ختنه شدی و کلی مهربونی و عاطفه از طرف همه برا تو  که فرشته ای!و همه دوست دارن بعد بابا علی و خاله ماهی ما رو رسوندن و رفتن  و حالا من و تو روزا تنهاییم تا با با از سر کار بگرده !از کتاب خاله وجی...
22 شهريور 1390

شمارش معکوس

سلام پارساجونم.خوبی؟جات که خیلی تنگ نیست.بزرگ شدی؟ 4 روز دیگه میای و همه منتظر دیدنت هستن .من و بابایی که دیگه میدونی چقد منتظرتیم.عزیز مامان امروز رفتیم دکتر نرگس میگه وزن من 500 گرم کم شده .چی بگم گفتم وزن نی نی ام کم شده گفت نه اما باور نکردم.بهم گفت 5 شنبه صبح ساعت 6 بیمارستان باش و به من زنگ بزن.خلاصه اینطوریاست .همین روزا مامان طاهره و خاله وجیهه و مائده میان.کارای دانشگاه رو همین دو روزه جمع میکنم.تو مواظب خودت باش و حسابی به خودت برس
16 مرداد 1390

11 روز دیگه به اومدنت مونده

تو دیگه داری آماده میشی برا اومدن برا اینکه رو سرسره دنیا بشینی و قلت بدن پایین.میخوای بیای ببینی من و بابا و بقیه آدمایی که برات ازشون گفتم چه شکلی هستند .حتی  کفترای خونه بابا علی رو هم میخوای ببینی و باهاشون بازی کنی.میدونم جات یه کم تنگه اما بمون تا ٢٠ مرداد برسه تا من ١٤ امتحان تافل رو بدم تو بعدش بیای.شبا نمیتونم بخوابم امامادریه دیگه.دوست دارم پسری مامان
9 مرداد 1390

میخوام وزن بگیری

سلام عزیز.خوبی ؟اون هفته که مامان طاهره و خاله وجیهه و خاله ماهی و بهار اومدن اینجا برات کلی خرید کردن.کمک کردن اتاقت رو مرتب کنیم.برات یه عالمه لباس و کفش و جوراب و لوازم بهداشتی گرفتن.میدونی شیرینی اینا با به دنیا اومدنت چند برابر میشه.من و بابایی کلی با دیدن وسایل کیف کردیم. پارسا  مامان چهارشنبه 29 تیر رفتم سونو .میگه وزنت 2600 هست دکتر نرگس میگه اگه این رستم میخواد لردی بیاد باید وزنش بیشتر از اینا باشه.خلاصه از اون روز ما مرتب داریم سفارش میشیم از بابات گرفته تا مامان طاهره و خاله هاو خلاصه همه میخوان تو تپل مپل به دنیا بیای.تکونات الان از زیر پوست مشخصه .باور کن با دیدن تکونات خیلی حال میکنم .دوست داریم  مواظب خو...
1 مرداد 1390