پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

دومین هفت سین پارسا خان

جونم براتون بگه مامانم میخواست یه هفت سین کوچولو تو خونمون بندازه خوب منم کمکش کردم بقیه اش تو ادامه مطلب اینم من و بابام کنار هفت سین کوچولوی خونمون اینم 4 شنبه سوری خونه بابا علی که کلی پر سر و صدا بود با وجود خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم و دو قلوهای معروف یعنی اگه منم یه ذره بزرگتر بشم اولین شلیک گلوله تفنگ بابا علی مال منه   هفت سین خونه مامان طاهره که من کلی الان هم با دیدن عکساش ذوق میکنم قبل از سال تحویل و حالا این عکس که مشابهش تو عکسای پارسال هم هست و اما شروع سال 92 رو با خواب آغاز کردم و بلافاصله بعد از سال تحویل خوابیدم آخه شبش عروسی دختر دایی مادرم بودم.ادامه مطالب رو در پست بعدی ب...
19 فروردين 1392

روایت آخرین روزهای سال 91

سلام ما بعد از کلی وقت  بلاخره اومدیم.براتون از آخرین روزهای سال 91 بگم که عروسی داشتیم ومنم کلی کیف کردم.عروسی دختر عموی پدرم.به روایتی آخرین دختر از نسل پدریم تا این مرحله که من 20 ماهه هستم!!!! اینجا آماده مراسم حنا بندان هستیم و حالا در پارکینگ تالار عروسی.من تو ماشین لباس پوشیدم و پاپیون زدم و حالا بریم عیدو داشته باشیم هوراااااااا ...
19 فروردين 1392

و حالا من در آستانه 19 ماهگی و یه اسفند دیگه

سلام به همگی .خلاصه وقتی با مسنجر و اسکایپ و .... منو میبینن دیگه مامانم کم منو آپ میکنه.اما من در آستانه 19 ماهگی چادر نماز مادرم رو بر میدارم و ازش تقلید میکنم سجده میرم البته اینجا چادر مامانم رو بهش دادم اما رسیدیم به خونه تکونی من بسیار فعالم   و البته خستگی در میکنم و ماجرای سوسکه مرده رو تعریف میکنم سووووووو اوخ ......سووو(نفس نفس میزنه وقتی میخواست بگه)   بعدش خوابم میگیره.یکم مامان خودش کاراشو بکنه  از اونجایی که از تخت مامانم ممکنه من سقوط کنم دورم رو بالش چیدن.سابقه ام در این زمینه خرابه اما 14 اسفند سالگرد جشن عقد مامان و بابا است مامانم خودش تو خونه با کمک من کیک درست کرده تا اون آما...
16 اسفند 1391

واکسن 18 ماهگی هم پر!!!

سلام.من 18 ماهگی رو هم پشت سر گذاشتم اما اخر 5/1 سالگی خیلی سخت بود.واکسن با تب شدید . درد پایی که هنوز ادامه داره.اما خدار رو شکر تب رو پشت سر گذاشتم و امروز که روز سوم هست کمی بهترم.واکسنم رو با کمک خاله وجیهه که اینجا بود رفتیم زدیم.و تا شبش مشکلی نداشتم اما از 12 شب تبم به شدت بالا میرفت و اصلا خواب نمیرفتم و فردا شبش هم از زور پا درد خیلی ناز نازو شده بودم.اما دیگه نمیخوام ازش بگم.بی خیال گذشت که!!!! چند روز تعطیلات 22 بهمن خاله مائده .خاله فرزانه خاله وجیهه  و بهار خانوم اینجا بودن.جای چند نفر خیلی خیلی خالی بود یکی غزال خانوم نفر بعد خاله فاطی و مامان طاهره و بابا علی اما از دست این هوای الوده خاله هام یه کوچولو مریض شدند اما ب...
25 بهمن 1391

دایره المعارف پارسا2 در آستانه 19 ماهگی

سلام من 18 ماهم داره تموم میشه و این کلمات رو میگم بابا......بابا و بابا علی و بابا جون ماما......مامان و مامان طاهره ومامان جون اند......قند آب.....آب نون......نان بوت......توپ غان یا هان......ماشین توتو .......تاب هام........غذا ددر.........بیرون رفتن اه.........آشغال جوجو.......پرنده میو.........گربه این چیه........این چیه جیز.........خطرناک نی نی.......هر بچه ای رو ببینه اینج.........بیا اینجا بشین پیشرفت داشتما.اهنگ هم هر چی دلتون بخواد میخونم.کارای خطرناک بسیار زیاد.مرتب یه جای زخمی تو بدنم هست.به کتاب علاقه نشون میدم و میارم مامانم برام بخونه.غذاهام همچنان چلو ماهیچه.سوپ و کلا هر چی مامانم اینا بخور...
16 بهمن 1391

در آستانه 19 ماهگی

سلام .ما مثلا قرارمون بود زود به زود بیاییم اما بلاخره کارایی هست که مادرمون باید انجام بده.مهمونیا،خواب،و.... این دیگه اخرین دفعه ای هست که سوار روروئک شدما.خودم میرفتم توش و ازش بیرون میومدم.مرتب هم دستم رو بوق ماشینش بود من رو مهندس بیلی هم گاهی صدا میکنن حاج عمو عموی بزرگ پدرومه از تبریز اومده بود تهران  .بعد از ناهار رفت تو اتاق لم داد منم دنبالش رفتم و خواستم بگم منم حاج پارسا خان هستما و ازش تقلید کردم تو لم دادن.مامان هم فوری دوربین اورد و اینجا رفتیم خونه یکی از دوستای مادرم.بچه هاش منو کلی دوست دارن و باهام بازی کردن منم همه جای خونو رو زیر و رو کردم اینم پاپوشاشون هست.میخواستم بگم منم پاپوش دارما این...
16 بهمن 1391

مابلاخرررره ه ه اومدیم

سلام به نظر میرسه از شریه امتحان گنده انشاله راحت شدیم.تا برنامه بعدی مادر محترم چی باشه.من تو این ماه گذشته در حال در اوردن 8 دندان هستم.به سختی ....هفته اخر دی ماه رو در سرزمین مادری گذراندم و چند روزی مادرم را هراهی کردم تا به اصفهان برود و امتحان لعنتی اش را بدهد.خاله فرزانه من را مراقبت کرد تا در خوابگاه دانشجویی دختران دست از پا خطا نکنم. اما بلاخره من کلی هوادار پیدا کردم.همه اول لپ منو میکشیدن خونه بابا علی کلی با کفترا ،گلای پاسیو،خاله هام ،دختر خاله هام دوست بودم و باز ی میکردم.اینجا که اومدم خیلی سختمه اما بهر حال تا عید چیزی نمونده 8 هفته این عکسا مال روزایی که نیودیم.مامانم قول داد زود به زود بیاد تولد پدرم.چه ...
6 بهمن 1391

آخر پاییز و چند تا عکس

سلام ممکنه چند وقتی به خاطر یه شرایطی ما کمتر بیاییم یا اصلا نیاییم.الان دیگه اول زمستونه.ما ماه دوم زمستون خیلی در خدمت شما هستیم .ضمنا تولد پدرم 5 دی یه جشن کوچولوی 3 نفره داریم جای همه خالی از الان.اینجا من یه جیپ آمریکایی یدک کش دارم اما چند روزی خودمو به زور تو اون وسط مبل فرو میکنم اینجا گیر افتادم و کمک میخوام.اما مادرم رفته دوربین بیاره بدرودو در پناه حق ...
2 دی 1391

دومین یلدای پارسا

سلام.شب یلدا با این همه هندونه!!!!! نمیدونم چرا منم انگشت به دهن موندم.شاید تو کف گل سرای پرینازم.و اینکه این چه سوسوله.بابا اینا چیه به سرت میزنی شدی مثل فیلم زاپنی ها اما من یه هندونه ساده و خوشحالم که بیخودی میخندم اینم یه قرمز و یه آبی اما بابام با دو تا هندونه اما میرسیم به سفره یلدا این هندونه هم مال خودمه اما یه دختر و یه پسر هندونه ای   ...
2 دی 1391