پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

یه اتفاق ناگوار برای پارسا

مادر مواظب خودت باش .خدایا مواظب این سه ساله باش که دنیای ماست و ما بدون او دیگر معنی نداریم. پدرت گفت کاش جفت دستان من سوخته بود و تو یه لحظه هم آن در د را نمیکشیدی ار صبوریت متعجبم مادر اول مهر رفته بودیم خاونه مامان جون اینات که دایی اکبر مهمانمان باشد.که شام هم جوجه بود و تو دستت را به منقل چسباندی و هیچ دستت سوخته.از دوستانی که تجریه دارن کمک میخواهیم برای نماندن جایش رو دستان پارسا.البته به داروخانه می روم و دوایی خواهم گرفت اما .... خدایا حافظش باش بازهم شکرلله ادامه مطلب و این هم کیک سالگرد عروسی پدر و مادرمان دیگه بریم که زیادی شد.برامون دعا کنید.ما هم هرشب که سر بر زمین خدا میگذاریم برای ارامش و باز شد...
2 مهر 1393

آخرین روزهای تابستان 93

و ما بعد از رفتن خاله فرزانه و با توجه به مراسم عروسی پسر عموی مادرمان چند روزه به سرزمین مادری میرویم و باز میگردیم و به جای عروس و داماد مینشینیم و د رمیدان راه اهن منتظر پدرجان هستیم که ما را به منزل ببرند ...
2 مهر 1393

اسباب کشی (2 )

در همین پست و د رابتدای کلام از دو خاله عزیز و البته فرزندان و همسرانشون تشکر میکنیم زحمتی قابل تقدیر بود و امیدواریم جبران کنیم البته نه به اسباب کشی که غولی بی شاخ و دم است.به عروسی و زیارت انشاله البته از خانواده عزیزم که نبودن اما انرژیهای مثبتشان بود و هست مامان طاهره،بابا علی، که وجودشان مایه خیر و برکت است و خاله وجیهه نازنین و خاله مائده مهربان که بعد از سفرما به اردکان با ما برگشت و همراهمان بود تشکر میشه.ما هنوز هم زحمات خاله وجیهه د رچیدن جهاز مادرمان را از یاد نبرده ایم  و ان اقامت 10 یا 15 روزه سال 89 که هنوز هم جبران نشده. خوب بگم که خاله فرزانه که اومد یه عصری رفتیم جشنواره اقوام ایرانی و اینم یکی دیگه ...
2 مهر 1393

اسباب کشی (1)

سلام مجدد.جونم براتون بگه که ما حدودا از اول شهریور شروع کردیم به جمع کردن اسبابا.تا اینکه خاله فاطمه و غزال خانوم اومدن کمک .البته به گردش و تفریح هم رفتیم اینجا هم ورودی باغ سپهسالار بقیه ادامه مطلب   و این من که روزی هزار بار بالا وپایین میومدم و خلاصه یه روز جمعه که من خونه بابا جون اینا خواب بودم کامیون اومد و اسبابای ما رو آورد خونه جدید.اینجا راحتیم و مشکل خاصی نیست و اینم یه صحنه دیگه بازار شام که میگن همین جا بود تا اینکه خاله فرزانه رسید و مشغول شدیم.البته اولش من سوغاتیهای مشهد رو دریافت نمودم و د رحال پرو هستم تا اینکه خونه جدیدمون شکل زندگی گرفت و حالا ن در حال موتور سوار...
2 مهر 1393

ما بازگشتیم!!

سلام به همه دوستان.خانواده.میدونید که زندگی من به عنوان یه 3 ساله کامل دچار فراز و فرودهای زیاد میشه اما این منم که ایستاده ام البته این فراز و فرود در حد جابجایی به منزل جدید بوده و بس وگرنه ما سرحال و سالم هستیم و شکل شیطنتهایمان تغییر کرده !!! من سه سال شده ای هستم که قدم نزدیک 1 متر است و دلم هزار جا غلت میخورد .من سه ساله ای هستم که خودم را مرد می دانم،دنیا بر مدار دانسته هایم میگردد.با دقتم و از هیچ چیز نمیگذرم.روزی چند بار ا از مادرم میپرسم که چرا رونالدو اتاقم که هدیه kfc  هست چرا قرمز پوشیده مگر رونالدم سفید پوش نیست من روزی چند باربه مادرم می گویم که مامان خونه جدیدمون قشنگه ها !!! من نگاهم اگاهانه است به مادرم می گوی...
1 مهر 1393

یک 36 ماهه گم شده کجاست!!!!

ما رو یه روز گم کردن بعد از تولدمون بعد مادرمون دید ما د رماشین لباسشویی به سر میبریمو این هم حالتی است که داریم از انجا بیرون میاییم (مادرمان این گونه بود ) ای خدا پارسا را حفظش کن. ما یه چند وقتی کلا سرمون شلوغ میشه حالا حالاها نمی آییم .اما به فکر وبلاگ هم هستیما   ...
24 مرداد 1393

جشن تولد 3 سالگی پارسا(1 )

سلام .بلاخره رسیدیم به تولد .اول از همه اوناییکه زحمت کشیدن و اومدن خونمون یا تماس گرفتن یا پیامک دادن و یا پیغام وایبری گذاشتن سپاس.اینم کیک تولدم اینم از یه نمای دیگه اینم بابا جون و نوه ها شمع رو شن میکنیم (یعنی آقای پدر این کارو میکنند ) از خوشحالی سر از پانمیشناسیم و مادرمان اخرش هم نتوانست یک عکس تکی خوب از ما بگیرد و حتی اینجا که صورتمان را بالا نیاوردیم و باز هم   د رکنا رکادوها و مشغول بازی با همبازیانم پرهام و پریناز و اینم تمامی کادوهای من دست همه درد نکنه.تو پست بعدی با جزییات نوشته میشه ارادتمند همه       ...
22 مرداد 1393

تزیینات تولد سه سالگیت

سلام.امسال تولدم با تم زنبور برگزار شد .چون از مدتها پیش میرفتم قنادی محل میگفتم من کیک زنبوری میخوام این شد که مادرم تم شاد زنبور رو انتخاب کرد و کاراش رو با کمک خاله وجیهه انجام دادیم (برش و اینا رو دایی سید محمد و مامن طاهره و خاله مائده کمک کردن )و در ز دن بادکنکها هم آجی بها ره و دایی محمد رضا کمک کردن (دست همگی درست ) این کلاه دست ساز مامان اینم تزیین خونه اینم خودت قبل از اومدن مهمونا اینم یکی دیگه (کلا خوشحال بودیا ) اینم با بابا مشغول سیخ زدن کبابا ...
22 مرداد 1393