پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

اردیبهشت 93 به یاد ماندنی شد

سلام .اردیبهشت امسال ما میزبان خاله ووجیهه  و دایی سید محمد بودیم.اول از همه رفتیم باغ لاله تو جاده چالوس اینجا هم به اتفاق فرزندان عمه پریناز و پرهام و بازم من که اصلا به دوربین نگاه نمیکنم اینم به اتفاق خانواده و البته با حضور عمو مرتضی ونجا لاله ها از هر رنگ و چیدمان زیبا بودن.محشره و بهشت لاله ها اونجاست.از باغ بیرون اومدیم بنده هوس کردم بلال بخورم دایی سید محمد هم ازمون عکس انداخت بعد از اونجا هم رفتیم یه آبشار تو جاده کزلکلای و در راه رسیدن به آبشار نزدیکیهای آبشار و اینم آبشار رسمی با حضور دایی سید محمد و بابا جونم اونجا من یکم پام رو گذاشتم تو آب ....
18 ارديبهشت 1393

کنجکاوی های یک پسر 33 ماهه

سلام .دنیای من تو این روزا شکل تازه تری به خودش گرفته.کشف های جدید رو دوست دارم و به همه حرفی قانع نمیشم.دوست دارم بدونم چرا نزدیک پارک خونمون همیشه این جرثقیله ستاد بحران شهر داری پارک شده .از اونجا رد بشم از مامانم میخواد منو بگذاره بالا و تازه میگم ازم عکس بگیر میریم گردنه قوچک با خودم بیل میبرم و حواسم هست چطوری بقیه بیل زدن و تونستن کنگر خارج کنن حرکاتم تو پارک عوض شده.تند و سریع می دوم،دوست دارم پسرا یا دخترا باهام بازی کنن نزدیکشون میرم و باهاشون حرف میزنم تو راه برگشت از پارک همه جا سرک میکشم .اینجا هم یه جا تو فضای سبز دارم یه لوله بلا استفاده آب و فاضلاب را چک میکنم چند شبی بود که عروسکات رو ردیف میک...
18 ارديبهشت 1393

وقنی عکست رو خبرگزاری مهر نشست

سلام پارسا جون.هنوز 33 ماهت تموم نشده بود که به اتفاق خاله وجیهه و دایی سید محمد روز 14 اردیبهشت 93 رفتیم نمایشگاه کتاب.اونجا خیلی باهامون همراهی کردی توضیحش مفصله .اما یهو یه آقایی که بعدا فهمیدیم آقای اصغر خمسه هست اومد و از ت چند تا عکس گرفت که رفت رو خبرگزاری مهر نشست http://www.mehrnews.com/detail/Photo/2284905#ad-image-15 پاینده باشی.به زودی با کلی عکس و خاطره میام
16 ارديبهشت 1393

وقتی پارسا به تئاتر می رود

سلام .پدر ومادرمان چند وقتی بود می خواستند ما رو به تئاتر ببرن تا اونجا رو هم تجربه کنیم بلاخره در 4 اردیبهشت 93 این امر نحقق شد و به تالار فدک رفتیم برا نمایش خیالباف که ماجرای جوجه ای بود که میخواست شکار بزرگی انجام بده.فکر میکرد میتونه گوسفند رو بلند کنه. این اون گوسفنده است (تجربه جالبی بود ) بعد اینم جوجه گنجشکه و کلاغه بریم ادامه مطلب بعد از برگشتن از تئاتر رفتیم خونه بابا جون اینا و این هم عکسی از بازگشت به پارک جنگلی سوهانک با خاندان پدری همیشه خوش و خرم منتظر ورود خاله وجیهه هستیم ...
7 ارديبهشت 1393

مادر !!!!!

و خدا خواست و من مادر شدم.مادر تو ،همان پسرک رویایی همان پسری که ازم بپرسه مامان به نظرت این لباس خوبه... همان پسری که بگوید ا لحظه بده به من (یعنی یه لحظه بده به من ) پسرکی که راه برود تو ی خانه و خانه را پر از ماشین کند پر از اینکه مامان یادت باشه بریم خونه خاله. مامان میشه اون گردنیندتو رو  ببینم     چیکارش داری: میخوام ببینم جنسش چیه خدایا ممنون از بودن پارسایم.ممنون از بودنت پارسای من  باش که جان من از چشمانت جان می گیرد تو چراغ این خانه ای پارسا ،باش که من از تاریکی وحشت دارم خدایا چراغ خانه ها را روشن کن امید که لباس عافیت برتنت باشد پارسا امید که مادرم روزها و روزهای متوالی باشد و چراغ خ...
1 ارديبهشت 1393

بعد از تعطیلات نوروز چگونه می گذرد

سلام به همگی . گاهی می توان رنگ انگشتی بازی کرد و گاهی به یاد نوروز هفت سین چید  به تولد رفت و کادوی دختر عمه جان را در خفا به او نشان داد و به اتفاق پدر جان عکس گرفت و البته به آغوش طبیعت (پارک جنگلی سوهانک ) باز گشت (عکسی موجود نیست) این هم رو زگار ما بعد از تعطیلات       ...
1 ارديبهشت 1393

یک پست مادرانه ویژه آخر سال 92

آرزو کن پارسای من آرزو بر هیچ کس عیب نیست دعا کن و از خدا بخواه آرزوی سلامتی و خنده و خوشی و خوشبختی. آرزوی باز شدن گره های ریز ودرشت، آرزوی حل شدن گرفتاری ها. آرزو برا ی گشایش و فقط گشایش، که گره های بسته زندگی آدم ها را بسته تر و کم حجم تر  می کند .  آرزوی خوشبختی دخترها وپسرها. آرزوی شرمنده نشدن هیچ مردی در برابر خانواده اش. آرزوی مادر شدن تمام زنهای منتظر. آرزوی صبر و صبوری . آرزوی مهربانی.آرزوی محبت های بی دلیل. آرزوی خوش خلقی های بی اندازه. آرزوی رزق و روزی حلال فراوان. آرزوی آشیانه ی گرم و با صفا. آرزوی دیدن دوباره  خانه ی خدا و زیارت مشهد و کربلا. آرزوی دل بی غصه برای پدر و مادرها. آرزوی دوستی همیشگی با خدا... ...
27 اسفند 1392