پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

در شرح حال 17 ماهگی

سلام من اگر دیر میام مقصر مادرمه.خودم بزرگ که بشم مرتب آپم در اوضاع نابسامان خرید و فروش ماشین من صاحب چندین نوع غان غان هستم .هواپیمای شخصی دارم .فقط مشکلم یه H هست رو پشت و بوم بابا علی اینا که فرود بیام وگرنه دوره خلبانی رو که گذروندم خودتون ملاحظه کنید اما برید بقیه مطلب   من چون بزرگ شدم میتونم اینجوری بایستم اما من اینجا از دست مامانم موقع شلوار پوشیدن در رفتم و خودمو به اینجا رسوندم تا شماها رو ملاقات کنم اما مامانم میرسه  مامان چرا منو آپ نمیکنی خاله مائده از شهروند برام یه صندلی خرید.تازه بین راه رفتم پارک رو همین صندلی نشستم و کلی ذوق کردم و دنت هم نوش جان کردم.حالا هم ازش خیلی خوشم میاد.دستت در...
29 آذر 1391

اولین فنون کشتی

سلام مجدد. من نهمین مرورایدم رو در آوردم به سختی اما بلاخره گذشت.جونم بگه براتون من یزد معاینه دندونام هم رفتم.خانوم دکتره اعلام کرد که من چند ماه دیگه آسیابام رو در میارم.عجب سخت شدهاین دندون در آوردن  (این شکل مامانم هست شبا که من مرتب بیدار میشم) بابام که گاهی نمیتونه من کنترل کنه باهام کشتی میگیره. میدونید که خیلی ها همون اول تولد منوکشتی گیر خطاب کردن  مثلا حسن آقا پسر عموی مامانم.بابم اسم این فنون رو میگه سالتو بار انداز، زیریه خم و خلاصه یه اسمایی میگه.فیتیله پیچ میکنه . راستی اینجا خیلی سرد شده. اون پا پوشا رو که حاضر نبودم یه لحظه تو پام بند کنم راحت میپوشم.پون دیدم مامانم هم میپوشه.بابام از اینکه من اونا رو میپوشم کلی...
18 آذر 1391

بازگشت و کارای جدید

من وقتی برگشتم اول همه چی رو گشت ببینم سر جاشون هستن و اما پوشکام هم که هست بلخره اینا نباشن که نمیشه و حالا و مامان تصمیم گرفت منو ببره آتلیه شب چله و با لباس محلی و لباس هندونه ای ازم عکس بگیره که حتما اونو برا مامان طاهره میفرستم این استخر همش در حال خالی شدن توسط منو پر شدن توسط مامانمه ...
18 آذر 1391

من در آستانه 16 ماهگی باز گشتممممم

سلام به همه.یه بوس پرتابی برا مامان طاهره و بابا علی.اما یه بوس دهنی برا خاله فرزانه و خاله فاطی .و یه بوس پر علاقه و محبت برا خاله وجیهه و خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم.و ابراز ارادت برا دایی های عزیز.خدمتتون بگم که ما کلی تو این 15 روز دلمون تنگ شده اما بلاخره چاره ای نیست.اینجا تهرانه و آلودگی و شطونیای من و خستگی های مامانم که اجازه آپدیت کردن رو بهش نمیدم.اما جونم بگه که من قبل از این سفر خاله وجیهه و دایی جون اومدن اینجا. سمینار داشتن و یه روزش  رفتیم امامزاده تجریش.خوب بود من اونجا باز هم علاقه ام رو به 4 پایه نشون دادم و تو حرم امامزاده هر چی 4 پایه بر میداشتم خانومای مسن ازم میگرفتن.بعد اینکه منم راه بیرون رو د...
18 آذر 1391

پارسا و ماجراهای جدید

سلام.من دیگه تصمیم گرفتم از این به بعد پشت میز ناهار خوری بزرگا غذا بخورم. و بلاخره موفق میشم غذامو با تمیز کاری زیاد به پایان برسونم و مامان دوباره بهم غذا میده و من کلی از پشت میز بزرگا نشستن لذت میبرم و اما من الان خونه هم میسازم البته آجرام کامل نیست و اما خاله مائده چند روز تعطیلات غدیر اومده بود پیش ما.کلی باهاش بازی کردم .و یه روز کامل رفتیم کرج دیدن اقوام و روز عید رفتیم بازیکده خانواده که تازگیا تاسیس کردن نزدیک خونمون من اینجا سوار ماشین آتش نشانیم.برم یه آتیشی رو خاموش کنم و چون یهو خیلی باد میاد من کلاه بسر میشم اینم از حال این روزای ما.جای خاله مائده خالی.بی صبرانه انتظار آمدن دوستانیم ...
15 آبان 1391

به روایت تصویر

سلام .من چند روزه به شدت به اجاق گاز علاقه مند شدم.4 پایه رو میارم نزدیک گاز به زبان بی زبانی به مادرم میفهمونم که منو بگذار بالا و اما به دفتر و کتاب بی نهایت علاقه دارم مخصوصا کتابای مامانم اینم شیرین کاری این روزا.بدرود ...
8 آبان 1391

پارسا و شروع یه آبان دیگه

سلام به همه دوستانم.امید وارم حال وروزگارتون خوش باشه.روزها می گذرند مثل برق و باد.این منم در آبان 91.خاله فرزانه یه کلاه بافته برام فرستاده با شالش.شالش رو هنوز استفاده نمیکنم.اما کلاهش رو میگذارم. خاله فرزانه دستت بی بلا  خاله فرزانه دایی اکبر گفت تو برا من فقط اینکارو کردی.لطفت کم نشه .مثلا اینجا من خیلی آقا کلاه به سردارم میرم بیرون این یه مدل خوابیدنم   هفته گذشته زودپز هم جزوسیله های بازیم شد   حالا شمشیرم رو ببینید ایتم رو 5 آبان .عید قربان و تولد مامانم.رفتیم اول پارک.بعد رفتیم کیک گرفتیم بعدش یه کافی شاپ اینجا هست اسمش پارسا هست.رفتیم هویج بستنی خوردیم.اونجا من اولین بار با نی تونستم هویج ب...
6 آبان 1391

و من در ادامه

سلام به همه. همه اونایی که میان و منو میبینن.نظر میگذارن یا نمیگذارن.روشن هستن یا خاموش.بهر هر صورت روزگار داره میگذره خیلی تند .خیلی .مادرم میگه خوبه آدم همیشه کمربنداشو ببنده و هر اتفاقی رو منتظر باشه .دنیای عجیب و غریبیه.دونه های دل آدما پیدا نمیشه.یا اگه بشه سخت و نایاب میشه .من ادامه دارم.خوب ،بد،شیطون ،سرما خورده،در حال دندون د رآوردن.شبای سرد تهرون،روزای کوتاه و شبای کشدار،و خلاصه این منم که گاهی سوار سه چرخه میشم و حالا اسباب بازی جدید و باز هم tolo بهترین مارک اسباب بازی بچه ها،مامان طاهره رو سیسمونی برام گذاشته بود اما حالا در آوردن و من رو یه یه ساعتی مشغول کرد و حال گاهی باهاش سرگرمم و بلاخره توجای خودش گذاشتم ...
27 مهر 1391