پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

سفرنامه آذربایجان شرقی1

 سلام.ما بلااااااااااااااااااااااخزه اومذیم.یه دو هفته ای مهمون سرزمین پدریم بودیم.عروسیا ،شکارا،گنجیشک خوردنا، زمین خوردانا،باغ رفتنا،گردشا و بلاخره اومدن.تو عکس بالایی عمو مرتضی یه گنجیشک زخمی رو آورده بود تا خوبش کنه بعد از درست شدن بالش آورد ما بچه ها هم ببینیم.کلی خوشمان آمد.اون عکس که با بابام انداختیم حول و حوش تبریز بودیم که من بد قلقی کردم و اومدیم پایین هوا خوری این عکسای پایین باغ بابا جونم هست و آلو شابلونا رو من دو لپی دو لپی میخوردم.از هلو خوشم نمیومد اما بادوم خیلی خوردم.مادرم به روش مادر گنجشکی بهم میداد میخوردم.میدونید یعنی چی؟!!!!! آلوی دستم رو تو عکس بالا ببینید.باور کنید همشو خوردما.بقیه عکسا تو ادام...
16 شهريور 1391

کارای جدیدم

محضرتون اعلام میشه من هشتمین دندونم در روز تولدم سر زد.براش خیلی اذیت شدم و الان هم شدیدا اذیت میشم.اما بلاخره 4 تا بلالا دندون دارم 4 تا پایین.ضمن اینکه من واکسن 1 سالگیم هم زدم. فعلا حالم خوبه و امیدوارم یه هفته یا 10 روز دیگه هم تب خیلی جدی نکنم که اذیت بشم.الهی آمین این روزا دوست دارم مرتب تو بلندی بنشینم.روی چمدون خاله مائده بهترین جا بود این روزا.موندم اون چمدونه نباشه من کجا میشینم بلندی.تمام کابیتا رو رسما بدبخت کردم.کفکیر و ملاقه ها که الان رو دستام میچرخن.سرم رو بالا میگیرم و با اعتماد به نفس حرکت میکنم.روزانه دهها بار میافتم و بلند میشم.بعضی روزا خوراکم خوبه و بعضی روزا اصلا مامانم راضی نیست.به شدت به بیرون علاقه نشون میدم.بستنی...
25 مرداد 1391

جشن تولدم برگزار شد

سلام به همه.جشن تولدم( با تم شیر به مناسبت مردادی بودنم و سمبل شیر مرداد) برگزار شد به خوبی و خرمی با کادو های خوب و عالی.خاله فرزانه که از یزد اومد. دایی اکبر از خارجه رسید تهران و خاله مائده هم که اینجا اومده بود.با عمه هام و مامان جون و بابا جون.جای بابا علی و مامان طاهره ،خاله فاطی و غزال خانوم و خاله وجیهه و دایی هام هم خالی بود.خیلی خیلی خالی بود.بازم میگم خیلی خیلی.همتون رو دوست دارم.تزیینات جشن با کمک خاله مائده و بهار خانوم نصب شد خاله فرزانه هم کمکاش قابل توجه بود.بابام هم که از چند شب پیش کمکاش بود تا کیک و شام و قسمتای موزونش هم با کمک دایی اکبر و بابام انجام شد.خلاصه مجموعا خوب بود. تزیینات رو تو این پست ببینید.عکسا ...
25 مرداد 1391

پست 1 سالگی پارسا ،نفس مامان و باباش

سلام.من امروز یک ساله که متولد شدم بابام میگه مرد شدی ،از کوچیکی رد شدی مامان میگه فدان شم،قربون اون چشات شم یک سال گذشت اومدی ،برای ما همدمی قراره یک ساله شی،عاقل و بالنده شی تولدت مبارک آقا پارسا.عمر باعزت داشته باشی عزیز مامان و بابا تولدتو دوشنبه شب میگیریم آخه امروز روز شهادت امام اولمون حضرت علی  هست.در تدارک تولدت هستیم و با زدن اولین ریسه تو خونه تو کلی شادی کردی الهی همیشه شاد باشی.خاله مائده اومده اینجا و تو تدارک تولدت کمک میکنه.خاله وجیهه هم از اونجا کمکاش رو فرستاده.دست همگی درد نکنه.اینم کارت ماهگردات:   تو ادمه مطلب یه سری عکس هست اونجا ببینید اینا تدارک تولدمه اینم منم خوب علا بد ا...
20 مرداد 1391

هفتمین دندونم رسید

سلام.در آستانه تولدم  هفتمین دندون منم جوونه زد.کنار دو تا دندون پایینم که حالا حسابی بلند شدند یه دندون نوک نیز اومده بیرون دقیقا سمت چپ.مامانم حسابی از دیدنش خوشحال و ذوق زده شد.شما میدونید چرا !!!!آخه من که دندون داشتم این همه خوشحالی نداشت الان دیگه حرفها رو متوجه میشم.بهم میگن توپ رو شوت کن .شوت میکنم.میگن بیا اینجا بشین میرم مثل آقاها همونجا میشینم.از دیدن لباس جدید مامانم کلی از خودم عکس العمل نشون میدم.با مامانم . بابام به بعضی چیزا میخندم.الان راه رفتنم شبیه دویدن شده.سوار ماشین که میشم میخوام که پشت فرمون باشم و فرمون رو بچرخونم و غان غان کنم.کلماتی مثل جوجو  و در در رو تلفظ میکنم.خلاصه اینا پیشرفتای یک سالگی دیگه ...
15 مرداد 1391

کادوی تولد پدر و مادرم هم رسید

سلام.در آستانه تولدم پدر و مادرم برام یه سرمایه گذاری کردن.به نظرشون این بهترین کاری بود که در این زمان میتونستن انجام بدن. این بوس از طرف پدر و مادرم بود رو گونه های من. اونجا من خودم هم پشت باجه نشستم و کلی با آقاهه که داشت برام حساب باز میکرد حرف زدم البته من موقع تولدم هم یه کادوی بیمه عمر هم از مامان و بابام دریافت کردم .اینم سندش تا کادوهای بعدی بدرود   ...
13 مرداد 1391

به روایت تصویر

سلام.میبینید که ما زود به زود میاییم.خوب تعطیلات تابستونی هست و منم شیطونتر شدم .مامانم از هر فرصتی استفده میکنه تا کارای منو به خانواده خودش نشون بده بلاخره دوریه دیگه اینجا من دیگه به کامپیوتر مسلطم.به پاهام دقت کنید که چه جوری بالا کشیدم خودمو اما صاحبش میرسه و من میگم چیه؟(با تلفظ خوش جیه جیه؟) اما بلاخره من یه روز سر از کار همه این سیم  میما در میارم و بعد از خرابکاریها زنگ در خونمون رو زدن و من و مامانم رفتیم دم در و یه بسته گرفتیم از طرف خاله وجیهه و دایی سید محمد. اولین کادوی تولدم که به دستم رسید.اما یواشکی بهتون بگم تا 5 شنبه همین هفته یه کادویی از طرف مامان و بابام میرسه اینم اولین کادوی تولد یک ساله...
11 مرداد 1391