پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

جشن کوچولوی دندونی +13 بدر

سلام به روی ماه همه.ما بلاخره دهم فروردین اومدیم خونمون.امیدواریم سال 91 سال تغییرات عالی باشه.خدا میدونه سال دیگه این موقع ما کجاییم.  چه میکنیم.امسال 13 بدر رفتیم خوشگذرونی.پارک جنگلی و کباب و کاهوی خونه بابا علی اینا و .....بعدش هم 16 فروردین روزی که خاله ماهی متولد شده مامان و بابام کیک برام سفارش دادن و مامانم دندونک درست کرد و ژله با پاستیل دندون وخلاصه خاندان پدریم اینجا مهمون بودن.عکسامو میتونید ببینید.جای همه بخصوص خاله هام و مامان طاهره و بابا علی خالی بود .راستی بهار خانوم و غزال خانوم هم جاشون خالی.کادوهای دندونیم هم گرفتم.مامانم قرار شده روزی که اولین دندون شیریم رو فرشته ها میبرن بازم برام کیک همین شکلی سفارش بده.شاید اون ...
19 فروردين 1391

نوروز 91

٣٠.نوروزتان پيروز.هر روزتان پيروز.با ما باز هم همراه باشيد.اولين اتفاق مهم زندگي من در سال 91 اتفاق افتاد.در اولين بهار زندگي من دقيفا در 7 ماه و 11 روزگي اولين مرواريد من متولد شد.منم مثل آدم بزرگا صاحب دندون شدم. عكساي اولين هفت سين رو ببينيد.اميدوارم امسال سال تغييرات جديد باشه.آخه تقدير  ،تقويم انسانهاي عاديست و تغيير تدبير انسانهاي عالي زندگيتان پر از تغييرات عالي و موفقيت باد. اين عكس به اتفاق مادربزرگ و پدر بزرگم معروف به بابا علي و مامان طاهره و مامان و بابام گرفته شده است. اينجا هم من با بهار خانوم و غزال خانوم دختر خاله هام هستيم.سالتون پر بار ...
4 فروردين 1391

اولین 4 شنبه سوری.

  ٢٧.سلام به همگی.من اولین 4 شنبه سوریم رو تجربه کردم.در حالی که ٧ ماه و ٢ روزم بود.توی عکسا شیطنتهامو میبینید.اینجا خیلی متفکر و سنگین نشستم.اصلا هم به دوربین و مامانم تگاه نمیکنم   این مدل جدید در تماشای تی وی این یه مدل دیگه هست  دیشب 4 شنبه سوری خونه بابابزرگ پدری بودیم.موقع آتیش بازی که من و مامان نظاره گر بودیم.چون من تازه از خواب پا شده بودم و از زمین و آسمون بمب و ترقه میمومد.ترجیح دادیم خیلی نزدیک نشیم.این عکس من و تنها عموم (عمو مرتضی)هست که به عمو سیاه معروفه عمو مرتضی کلی آتیش بازی کرده بود و مواد آتش زا ترکونده بود.البته خودش میگفتا شیطونی رو از حرکتم درک میکنید که اینم باب...
24 اسفند 1390

سالگرد جشن عقد مامان و بابا

٢٧.سلام.14 اسفند سالگرد جشن عقد مامان و بابا بود یه سورپرایز هم مامانم داشت که کاملا سریه.البته لازم نبود نوشتنش اما دیدنش چرا.قربون همتون.عکسای من که الان یکم بهتر شدم اما خوب خوب نشدم رو میتونید ببینید.من الان هر چی ببینم مستقیم میذارم رو لثه هام این عکسو که میشناسید پسر عمه پریسا است.آرمین.ما که نفمیدیم داره چیکار میکنه.عمه بهش میگه اونم مینویسه تعجب منو ببینید  ببینم این هاپو و فیل چه مزه ای هستن ای بابا مامان داشتی عکس میگرفتی حالا شیرینی سالگرد عقد مامان و بابا.بفرما.دست پزنده و آورنده و سفارش دهنده درد نکنه.خیلی خوشمزه بودن آدرسش رو مامان نیگذاره تو لینکای وب سپاس فراوان.دعا برا من یادتون ت...
15 اسفند 1390

اولین بیماری رسمی

٢٦.سلام به روی ماه همگی.من بعد از 6 ماه و اندی یه سرما خوردگی مفصل گرفتم که با جسارتا به هم ریختگی معده با هم بود.کلا یه هفته ای رو دوش مادرم و پدرم این ور و اون ور این دکتر و اون دکتر میرفتم.آزمایشگاه و تزریقات و خلاصه کلا 7 ماهگی بدی شروع شد که انشاله با شروع 8 ماهگی همه اینا میرن کوه سیاه. مادرم از بس من نا آروم بودم دیگه شب و روز یادش رفته بود.اصلا نفهمید چطور خاله وجیهه و ماهی اومدن و رفتن. خلاصه چی بگم دیگه هنوز هم خوب خوب نشدم.الهی هیچ بچه ای مریض نشه.اگر هم میشه همون نسخه اول دکتر بهش جواب نده نه مثل من به آنتی بیوتیکا حساسیت داشته باشه و روزگارش خرابتر بشه.به امید شفای همه مریضا.حالا بریم عکسای منو ببینید   این...
11 اسفند 1390

ماجراهای پارسا با شروع شماره 25

سلام.مامانم از این به بعد عنوانها رو با شماره مشخص میکنه و چون من 25 هفته رو تموم کردم با شماره 25 آغاز کرده.امروز 29 بهمن.مامانم یهو میاد منو آپ میکنه. این پارسای قدرتمنده با مشتهای گره شده و لباس مردانه دو رو.خاله فرزانه یادت که هست اینجا تمرین نشستنه.دورو برم پر از بالش و یه عالمه اسباب بازی اینم من و بابام آماده شدیم بریم مهمونی خونه عموی بابام.لباس جدیدپوشیدم.همه خیلی خوششون اومد گفتن مرد شده.بابا ما خیلی وقته آقاییم.شباهت منو بابام چطوره حالا اینجا تصویر بجه های مهمونی رو ببینید از راست آقا پارسای گل دسته ،پریناز ،کیارش،آرمین اونجا همه دارن بچه هاشون رو صدا میزنن مامان ما رفته عکس بگیره میگه  یک،دو ،سه ا...
29 بهمن 1390

نیم ساله شدم

سلام من یه  پارسای6 ماهه هستم.پدرم میگه بوی تو از تمام ادکلن های دنیا بهتره من در  آغاز راه 7 ماهگی و نیم سال دوم عمرم کلی تغییرکردم.6 ماهگی خوب بود اما آخرش درد داشت .واکسن 6 ماهگی خیلی سخت گذشت به خودم و مامانم.اما دیگه تا 1 سالگی از واکسن خبری نیست.گزارش تصویری رو میتونید ببینید.تو ماه گذشته مامان طاهره و باباعلی و خاله وجیهه و خاله جون مائده اومدن خونمون.خاله فرزانه و بهارخانوم قبلش اومدن اما غزال خانوم چرا تو نیمدی.خاله فاطی من دلم برات تنگ شده خوابیدن جدیدم اینجا از دست خارش لثه عصبانی هستم مامان طاهره که اینجا بود رفتیم دیدن آقا مرتضی پسر دختر خاله مامانم مرضیه خانوم.آقامرتضی تو این عکس خیلی قوی زور ...
22 بهمن 1390

فقط 200 روز مونده که تولدم بشه

سلام.من بعد از چند روز اومدم ،یعنی مامانم منو نمیاره آپ کنم. توروزای گذشته خاله فرزانه و بهارخانوم اومدن دیدنمون.منم کلی باهاشون حال کردم. این یه پارسا است با کپل که داره بوسش میکنه و یه دلقک سه کاره که اسمش رونیک هست این یه بهارخانوم و یه پارسا ویه صدرا و آخریش رونیک همون دلقکه سه کاره که کادوی بهارخانوم بود اینم یه دیگه البته سنگی اینم سوپ ماهیچه است اینم یه پیاله جوجو داره که یه سوپ خوشمزه توش بود اینم یه پارسای 165 روزه که سوپ ماهیچه خورده و الان کلی از گوشت خوشش اومده یه پارسای خوشحال ...
3 بهمن 1390