پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

ماجراهای من و بابا علی

بابا علی این سری که اومد خونمون میخواست بره نمایشگاه سنگ.من اینجا کیفش رو با خودم کشیدم و اوردم که نگذارم بره .بابا علی کیفت کجاست بعد که برگشت از نمایشگاه من که لباس سفید گوسفندیم رو پوشیده بودم و مامان طاهره کوچولو که بودم میگفت لباس دکتریشه .تصمیم گرفتم به بابا علی آمپول بزنم.بابا علی پاشو .آمپول آماده هستشا بعد دیدم با با علی بیدار نمیشه رفتم بزنم به پاش.تازه یواش زدم که بیدار نشه آخه بابا علی خیلی منو دوست ذاره اما بابا علی زود رفت .حالا شاید دوباره بیاد و ما هم بریم سرزمین مادری.مادرمون یکه استراحت کنه آخه خیلی درس خونده ...
4 تير 1391

بلاخره ما اوووووووووووووووووووومدیم

سلام به روی ماه همگی .میدونید که چند وقتی ما در راستای تحصیل مادر مان گرفتار بودیم.بلاخره از امتحان جامع گذشتیم منتظر نتیجه اش هستیم.این 2 روز که رفتیم اصفهان من خیلی پسر خوبی بودم.فقط شبا تو هتل اذیت میکردم اینم حتما علت داشت حالا بریم سراغ اتفاقات این ماهی که گذشت و نبودیم اول اینکه ما رفته بودیم آتلیه     ...
4 تير 1391

ما بودیما اما مامان وقت نکرد!!!!

سلام به همه دوستان دور و نزدیک.ما بودیما اما بلاخره عقد کنون خاله وجیهه بود و امتحان جامع بودو و خلاصه الان وقت شد بیاییم.من دقیقا روز ٣١ اردیبهشت شروع به ٤ دست و پا رفتن کردم یعنی ١٠ ماه و چند روزم بود.دیگه اینکه الان سرعتم هم بیشتر شده.کلی حرف میزنم.سفر ١٠ ماهگی هم خوب بود قطار رفتیم و با پرواز برگشتیم .مامانم از اینکه تو پرواز همش خواب بودم کلی حال کرد.بلاخره ما الان بزرگ شدیم و مرد مامانمون هستیم باید یه کاری کنیم اذیت نشه.عقد کنون خاله وجیهه که ٢٨ اردیبهشت بود خیلی عالی بود.منم دوست داشتم برقصم و کمی هم همراهی کردم.امیدوارم خوشبخت باشن.خونه بابا علی اینا که بود دباره مرواریدام شروع به اومدن کردن.در واقع ٤ دندون بالام داره از جاش در میاد...
6 خرداد 1391

ماههای زندگیم 2 رقمی شد(پارسای 10 ماهه)

سلام .ب همین سادگی و خوشمزگی منم دو رقمی بودن سن رو درک کردم.الان تلاش برای 4 دست و پا رفتن میکنم.الان کلی تغییرات کردم.مامانم اومد اینو بگه و بره.راستی یه کوچولوی جدید به خانواده پدریم اضافه شد.اسمش پرهام هست.پسر عمه جدیدمه.یا علی.سعی میکنیم زود بیاییم
22 ارديبهشت 1391

35.پارسا به روایت تصویر

سلام.مامان طاهره به مامانم پیغام داد که شیشه شیرش رو بذار تو اسباب بازیهاش ،بذار یاد بگیره پس فردا رفتی مشغول شدی آب میوه چیزی هم بتونن بهش بدن اما امان ازدست منو بی علاقگیم به شیشه پستونک .نمیدونم این چند تا شیشه نابی که تو سیسمونیم هست رو برا کی بگذارم.عکسام رو میتونید ببینید.با خرگوشه که سرش رو تکون میده اصلا حال نمیکنم حالا ماجراهام رو با شیشه ببینید اولش دارم تشکر میکنم که وسیله جدید بهم دادن.اما چه جوری بخورم؟ یعنی اشتباه چرا ازش چیزی در نمیاد خوب حالا دارم کفشامو نشون میدم.همون کفشایی که تو شهروند گم کردم حالا از تعجب نمیدونم کجا برم.یعنی چی جلومه؟ بعد از چند وقت بلاخره از دندونم عکس گرفتن.قابل توجه ...
10 ارديبهشت 1391

من یه مرد کوچکم

سلام به همگی .اول از همه یه بوس آبدار پر از آب دهنم که این روزا سرازیره و به اسم عسل ناب معروفه.الان دیگه کلی اطلاعات دارم.الان میدونم کنترل کاربردش ،لب تاپ و تلفن.فقط شبا بد میخوابم.خوب بلاخره دندون در میارم دیگه .با مادرم میریم پارک.میریم گردش .دوباره بابام که بیاد منو میبره سوپری.بستنی یه کم میخورم.فقط با صداهای ناهنجار کنار نمیام.مثلا کیارش فامیلمون رو که میشناسید یه بار عکسشو گذاشتیم رو وبلاگ صداهایی از خودش در میاره بیا و ببین.من که میترسم.نمیدونم چرا اینجوریه.شاید میخواد از الان رسما ی سری چیزا  اعلام کنه الان دیگه رو تختم که میذارنم خودمو به نرده ها میرسونم و میخوام بایستم.عکسامو میتونید ببینید اینجا محو تماشای بی...
5 ارديبهشت 1391

یه تبریک ویژه برا خاله وجیهه و عکسای بیرون رفتنای پارسا خان

سلام.تبریک منو خاله وجیهه از دور میپذیره؟یه بوس پر آب دهن رو چطور؟ خاله به نظرت پاپیون قرمز رو برا الان بیارم بزنم یا برا عروسیت نگه دارم؟خلاصه انشاله به پای هم جوون بشید و ما جوونا رو هم دعا کنید خدمت آقا سید هم تبریک مخصوص دارم .خوشبخت و سرافراز باشید. ما هم خدمت میرسیم به موقع خوب حالا میتونید عکسا رو ببینید 25 فروردین تولد دختر عمه ام بود پریناز .رفتیم تولدش بیرون  ناهار.اینجا من سوار تاپ هستم و بسیار خوشحال اینجا کلاه سرم گذاشته  بابام اما برعکس.خداییش قرمز به ما خیلی میاد اما مامانم اینجا در حال تعویض لباسام بود اما اینجا خودمو لوس کردم .  اما از اونجاییکه ما هر هفته جمعه ها گشت و گذاریم .این هفت...
2 ارديبهشت 1391

9 ماهه شدم

سلام.اومدم بگم 9 ماهه شدنم مبارک مامان و بابام.شیطونیام چند برابر شده.بازی های جدید میکنم.یکیش تخت بازیه  منو میزارن  رو تخت و مامانم دور تخت میچرخه مثلا دنبالم میکنه منم حسابی میخندم.چادر بازی موقع نماز خوندن مامان یکی دیگه از تفریحاتمه. موی مامانم رو بکشم و مامانم صداش بلند بشه و من بخندم.دوست دارم پشت بابام بشینم  و اسب بازی کنم.از ماشین لباسشویی بی نهایت خوشم میاد مخصوصا وقتی داره کار میکنه. فعلا بدونید که 9 ماهه شدم و به قول خاله وجیهه این دومین ٩ ماهگی و به همین مناسبت  مامان و بابام برام کادو گرفتن همون سویی شرت معروف خاله وجیهه و مامان طاهره میدونن.خوب راجع به مسواک انگشتی که تو وسایل سیسمونیم بود اما مامان...
23 فروردين 1391