پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

دهم ماه رمضان و مادر شدن

من متولد بیستمین روز مردادماه 1390 خورشیدی هستم مصادف با 10 رمضان المبارک1432.برا تولدم که احتمالابا تاخیر برگزار میشه (با توجه به شب شهادت مولا علی)مامانم یه کارایی کرده یه طراحیهایی کرده که بعدا بهتون نشون میدم. و امروز یکسال قمری از تولدم میگذرد.نوشته مادرم را در ادامه مطلب بخوانید دهم رمضان المبارک هر سال من دوباره و چند باره متولد میشوم اینبار با کودکم که 9 ماه بامن و درون من زیسته است.9 ماه خون بدن مرا به عنوان غذایش مکیده است.من دهم رمضان هر سال متولد میشوم.یک روز عجیب.با دنیایی خاطره و شادی.بیمارستان رویال تهران ساعت 6 صبح .اولین تماس با پزشکم جهت یادآوری حضورم.طبقه پنجم اتاق زایمان.همراهی مادرم یگانه موجود عالم که از او هیچگاه...
9 مرداد 1391

ادامه ماجراهای آستانه 1 سالگی

سلام.میدونم که خاله فرزانه عاشق این تصویرم میشه.من رفتم شمشیرم رو بیارم بعد صدام زدن و بعد علت اونجا رفتنم معلوم شد حالا اینجا رو ببنید مامانم این عکس رو در حالی گرفت که من مشغول غان غان کردن بودم و مرتب اون چرخ کالسکه رو میچرخوندم.یکی از وسایل بازی من شارژر هست که البته مادرم همش حرص میخوره اما اینجا یه صبح جمعه پاشدیم دیدیم بابا مامان میخوان ازمون عکس بگیرن ما هم هی بازی در آوردیم و اینجا بدرود     ...
6 مرداد 1391

ماجراهای پارسا در آستانه تولدش

سلام.15 روز دیگه تولدمه.من این روزا کارای جدیدی میکنم.دستمو میگیرم می ایستم و شروع به را رفتن میکنم.اما خوب خیلی میخورم زمین.اینجا رفتم احساسم رو به نی نی توی تی وی نشون بدم     راه رفتنم رو نگاه کنید.تصاویر گویا هستن حالا بازم دارم ادامه میدم جونم بگه براون امروز یه بسته پستی رسید برامون.از طرف خاله فاطی و غزال خانوم قیافه من دیدنی بود وقتی بسته رو باز کردن.از غزال خانوم بابت هدیه اش ممنون تا مامان وسایلشو رو هم مونتاژ کنه من در حال کنکاش بودم این چیه مامان؟ چرا این جوجه ها همش میرن باید بهشون بگم بیان. تا بتونم بگیرمشون.جوجو بیا اما بلاخره گرفتمشون و یه نیم ساعتی مشغول ش...
5 مرداد 1391

آب گرم رینه

سلام.ما امروز رفته بوذیم یه 100 کیلومتر بیرون از تهران.یه جایی بعد از پلور.مرکز آب درمانی رینه.صیح ساعت 6 مارو از خواب ناز بیدار کردن.منم متحیر که ای خدا اینا روز جمعه کجا میرن.که خواب هم از خودشون دریغ میکنن.نگو امروز عمه فریبا تصمیم گرفته سور خریدن خونه اش رو تو رینه بده.اینم از عجایب روزگاره خلاصه منم امروز مادر و پدرم مخصوصا مادرم رو رسما دیونه کردم از بس شیطونی کردم.بیرون که میریم اصلا نمیخوابم.شیر خوردن رو فراموش میکنم.بیشتر دوست دارم از همه چی سر در بیارم.از پیک نیک گرفته تا کفشای دوستان تا شن و سنگ اینجا اول رسیدنمون هست.مامانم داره منو با کفشای جیک جیکی رو پل چوبی راه میبره بعد از رسیدنمون من با بابام رفتم آبگرم .اینجا آماده ر...
30 تير 1391

12 ماهگی هم رسید

سلام .منم بلاخره وارد دوازدهمین ماه زندگیم شدم.این ماه اخلاقم کلی تغییر کرده دوست دارم به هر چیزی که دلم میخواد برسم.دوست دارم آب بازی کنم دوست دارم بابام از سر کار که میاد هنوز تو ورودی خونه است منو بگیره ببره بیرون.دوست ددارم میریم بیرون به همه چی دست بزنم و لمس کنم.دوست دارم خودم غذا بخورم.الان دیگه گرسنه که بشم میرم سمت اجاق گاز آشپزخونه.خلاصه کلی کارای جدید میکنم.یه کم لثه هام اذیت میکنن که اونم بلخره دندونی گفتن سختی و آزاری گفتن اینجا من مشغول ساز زدن هستم.بلاخره مامانم و خاله وجیهه و الان بهار خانوم و غزال خانوم دستی در موسیقی داشتن و دارن.تو عکس بعدی گیتارم هم هست   به نظر شما چه جوری میشه این جوجه ها رو آورد پایین....
29 تير 1391

باز هم سفر و سرزمین مادری این بار پایان 11 ماهگی

سلام.ما از اونجاییکه باباعلی اومده بود خونمون تصمیم گرفتیم بریم پیش خاله ها و مادر بزرگمون.اونجا حسابی خوش میگذره.جون من مرتب در حال چرخش و این بار کنجکاوی های مضاعف بودم.  به من حسابی خوش گذشت تازه در برگشت هم خاله فرزانه و خاله مائده و بهار خانوم مارو تا تهران همراهی کردن و بعد از 2 روز بازگشتن یزد. خدمتتون بگم درست قبل از روزی که ما بریم خاندان پدریم از جمله عموی پدرم و عوزاده به اتفاق عمه هام و مادربزرگم اینجا مهمون ما بودن.منم گلا در حال چها دست و پا رفتن.ملاحظه کنید: براتون بگم اونجا من برنامه کاری داشتم صبح باید میرفتم پیش کفترا همه اینو میدونستن با اشاره این حرفو میزدم بعد عصرا آب تنی یا تو حیاط یا تو پاسیو توسط با...
25 تير 1391

هر جا میرم منو پیدا میکنن

سلام.نمیدونم این روزا چه جوریه که مامانم همش دنبالمه.میگن میخوان منو خرابکار اعلام کنن اما منو چه به خراب کاری.مثلا همین دیروز برای محافظت از کنترل تی وی میخواستم ببرم پشت مبل  قایمش کنم اما ملاحظه کنید که تا کجا دنبالم هستن!!! و مامان منو پیدا کرد و من هر وقت اینجوری میشه با یه لبخند قضیه رو حل میکنم اینجا رفتم سراغ کتابخونه .خوب بلاخره منم یه سهمی دارم میخوام جامعه شناسی خانواده رو از این قفسه بردارم!!! اما مامان میرسه .و من دندونای موشیم رو بهش نشون میدم!!! مخلص همگی. ...
7 تير 1391

ماجراهای پارسا خان به روایت تصویر

چون زیاده میریم ادامه مطلب مامان کی میریم بیرون!!من میرم سوار کالسکه بشم تو بیا عاشق هندونه هستم.یه فیلم ازم گرفتن با هندونه.اون فیلم دیدن داره من از این فین گیر بدم میاد .برداشتم ببرم یه جایی قایمش کنم.قاشق هم از کشو برداشتم.رد گم کنی دیگه باز کردن کشوها برام تفریح شده اینجا عشق من به جارو برقی ثابت میشه.قبلا میترسیدم اما حالا دنبالش میکنم تازه تعمیرات تخصصی هم انجام میدم اینجا تو همون هتل معروفه که مال دوران صفویه هست با مامان جون که مارو همراهی میکرد.مامان جون میگه به هوای بودن بابا مجتبی یه بار هم گریه نکرد اینجا رفتیم پارک  نزدیک خونمون با مامانم.من دیگه سرسره سوار میشما اینم دوستم فاط...
6 تير 1391

ادامه ماجرا با تصویر

بازم زیاده بریم ادامه مطلب اینجا یه چیزی از دیوار بیرون اومده مامان .بیا ببین اصلا جای نگرانی نیست الان میفهمم از کجاست! آهان اینم بخاری.این که از دیوار در اومده رفته پیش بخاری مامانم برای اینکه دیگه نرم اون پشت اول صندلی ماشینم رو گذاشت جلوی اون ورودی ملاحظه کنید اما بعدش دیگه مامانم منصرف شد و مبلا رو به هم نزدیک کرد و برا مبلایی که مامانم پارچه های اصلیش رو خیلی دوست داشت کاور تهیه کردن.اون روز که با همکاری بابام روکشای مبلا رو میکشیدن من کلی ذوق میکردم.چون همه چی وسط بود و مرتب از مبل میگرفتم و بلند میشدم و تازه بعدش که مامانم تصمیم گرفت ازم عکس بگیره من سرم رو بالا میگرفتم و اجازه این کارو نمیدادم اما بعد آقا...
4 تير 1391