پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

من در آستانه 16 ماهگی باز گشتممممم

سلام به همه.یه بوس پرتابی برا مامان طاهره و بابا علی.اما یه بوس دهنی برا خاله فرزانه و خاله فاطی .و یه بوس پر علاقه و محبت برا خاله وجیهه و خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم.و ابراز ارادت برا دایی های عزیز.خدمتتون بگم که ما کلی تو این 15 روز دلمون تنگ شده اما بلاخره چاره ای نیست.اینجا تهرانه و آلودگی و شطونیای من و خستگی های مامانم که اجازه آپدیت کردن رو بهش نمیدم.اما جونم بگه که من قبل از این سفر خاله وجیهه و دایی جون اومدن اینجا. سمینار داشتن و یه روزش  رفتیم امامزاده تجریش.خوب بود من اونجا باز هم علاقه ام رو به 4 پایه نشون دادم و تو حرم امامزاده هر چی 4 پایه بر میداشتم خانومای مسن ازم میگرفتن.بعد اینکه منم راه بیرون رو د...
18 آذر 1391

پارسا و ماجراهای جدید

سلام.من دیگه تصمیم گرفتم از این به بعد پشت میز ناهار خوری بزرگا غذا بخورم. و بلاخره موفق میشم غذامو با تمیز کاری زیاد به پایان برسونم و مامان دوباره بهم غذا میده و من کلی از پشت میز بزرگا نشستن لذت میبرم و اما من الان خونه هم میسازم البته آجرام کامل نیست و اما خاله مائده چند روز تعطیلات غدیر اومده بود پیش ما.کلی باهاش بازی کردم .و یه روز کامل رفتیم کرج دیدن اقوام و روز عید رفتیم بازیکده خانواده که تازگیا تاسیس کردن نزدیک خونمون من اینجا سوار ماشین آتش نشانیم.برم یه آتیشی رو خاموش کنم و چون یهو خیلی باد میاد من کلاه بسر میشم اینم از حال این روزای ما.جای خاله مائده خالی.بی صبرانه انتظار آمدن دوستانیم ...
15 آبان 1391

به روایت تصویر

سلام .من چند روزه به شدت به اجاق گاز علاقه مند شدم.4 پایه رو میارم نزدیک گاز به زبان بی زبانی به مادرم میفهمونم که منو بگذار بالا و اما به دفتر و کتاب بی نهایت علاقه دارم مخصوصا کتابای مامانم اینم شیرین کاری این روزا.بدرود ...
8 آبان 1391

پارسا و شروع یه آبان دیگه

سلام به همه دوستانم.امید وارم حال وروزگارتون خوش باشه.روزها می گذرند مثل برق و باد.این منم در آبان 91.خاله فرزانه یه کلاه بافته برام فرستاده با شالش.شالش رو هنوز استفاده نمیکنم.اما کلاهش رو میگذارم. خاله فرزانه دستت بی بلا  خاله فرزانه دایی اکبر گفت تو برا من فقط اینکارو کردی.لطفت کم نشه .مثلا اینجا من خیلی آقا کلاه به سردارم میرم بیرون این یه مدل خوابیدنم   هفته گذشته زودپز هم جزوسیله های بازیم شد   حالا شمشیرم رو ببینید ایتم رو 5 آبان .عید قربان و تولد مامانم.رفتیم اول پارک.بعد رفتیم کیک گرفتیم بعدش یه کافی شاپ اینجا هست اسمش پارسا هست.رفتیم هویج بستنی خوردیم.اونجا من اولین بار با نی تونستم هویج ب...
6 آبان 1391

و من در ادامه

سلام به همه. همه اونایی که میان و منو میبینن.نظر میگذارن یا نمیگذارن.روشن هستن یا خاموش.بهر هر صورت روزگار داره میگذره خیلی تند .خیلی .مادرم میگه خوبه آدم همیشه کمربنداشو ببنده و هر اتفاقی رو منتظر باشه .دنیای عجیب و غریبیه.دونه های دل آدما پیدا نمیشه.یا اگه بشه سخت و نایاب میشه .من ادامه دارم.خوب ،بد،شیطون ،سرما خورده،در حال دندون د رآوردن.شبای سرد تهرون،روزای کوتاه و شبای کشدار،و خلاصه این منم که گاهی سوار سه چرخه میشم و حالا اسباب بازی جدید و باز هم tolo بهترین مارک اسباب بازی بچه ها،مامان طاهره رو سیسمونی برام گذاشته بود اما حالا در آوردن و من رو یه یه ساعتی مشغول کرد و حال گاهی باهاش سرگرمم و بلاخره توجای خودش گذاشتم ...
27 مهر 1391

15 ماهگی و کارای جدید

سلام.من فردا 20 مهر میشم 15 ماهه.15 ماه یه عمر برا من.برا من که از یه دنیای پاک اومدم اینجا.برا من که پارسام.برا من که هنوز خیلی چیزای این دنیا برام غریبه.غریبه که همه چی رو که نباید دست بزنم رو میگن جیززززز.اما داغ نیست.برا من که عاشق آدمام.برا من که مادرم مامنمه.برا من که بابام دنیای بیرون رفتنامه.برا من 15 ماه یه عمر هست.اما از دیروز شروع کردم با استارت زدن و بالا رفتن از دیوار تا برسم شاه نشین خونمون.   این وبلاگ رو مادرم به عشق من و خانوادش سر پا نگه داشته.روزایی که من بزرگ میشم و هر روز اونا منونمیبینن.اما روزی چند بار با خاله هام و مامان طاهره و بابا علی حرف میزنم. حالا تصاویر رو ببینید شبا مامانم سیب زمینی و پیاز از ...
19 مهر 1391

دایره المعارف پارسا

سلام. هفته ملی کودک مبارکا مامانم نگرانه که من کم حرف میزنم.یا کامات زیادی نمیگم. اینا کلمات مورد استفاده من:  تشویق یادتون نره جیزززززززز..................خطر یا هر چی که منعش کنیم ددددر...................بیرون رفتن آ..........................آب تا......................تاب بازی به به...................غذا تو.........................توپ جیش...................به دستشویی رفتن   خیلی کمه !!!!میگید چیکار کنیم راستس از دیروز 17 مهر ماه من از قسمت  بالا نشین (قدیما میگفتن شاه نشین )خونمون بالا میرم.عکسش رو میگذاریم.کار خیلی خطر ناکیه.مامانم آیینه شممعدونش رو هم جمع کرد.متاسفم مامان ...
18 مهر 1391

خیلی عزیزم

سلام به همگی.این روزا شیرین کاریام بیشتر شده.خوب میفهمم.درکم بالاتر رفته.این عکس رو مخصوص مامان طاهره گذاشتم .چون نی نی که بودم اینطوری میخوابیدم و مامان طاهره خیلی دوست داشت اینجاآماده بیرون رفتننم و اصلا حوصله عکس گرفتن ندارم اما به خاطر مادرم اما خاندان پدری ما هنوز با اینکه 14 مهر بود دیروز رفتن گردش.این تصویر کیارش و پرینازه.کیارش نوه عموی بابام هست.آبان ماه که بشه یک سالشه.پریناز هم که 18 ماهه داره میشه.حالا از خواب پاشده که اینطوریه. و شب که اومدیم خونه باباجون گیر داده بودم به پوست پرتغالا.مادرم حرص میخورد.یه ذره پرتغال هم نذاشتم دهنم. و اما از علائقم تفنگ بازی با مامان و بابامه.بابام به مامان شلیک کنه و مامان...
15 مهر 1391

من بزرگ شدما

سلام .من الان خودم اسباب بازی انتخاب میکنم.چند روزی داشتم پدر اون پنگوئن ها رو که غزال خانوم از مشهد آورده در میاوردم.همشون رو تو مشتم میگرفتم . و حالا در آشپزخانه م پاهای مبارک در قابلمه های مامان اینجا من مثل مردا مامانم رو تا پارک همراهی میکنم  و اما من بعضی وقتا ظهر که میشه و بچه های مدرسه روبروی خونمون تعطیل میشن میرم بیرون.الان آماده هستم.کلی با کیف و کتاباشون حال میکنم و اما قسمت مهم  این پست اینه که من از میزی که جلوی بخاری جهت تمهیدات زمستان اندیشده شده بالا میرم و مهندسی میکنم بعد مامانم دیددارم با پشت بخاری صحبت میکنم نگو توپم اومجاست همون توپای ریزه که دایی برام گرفته اینم ماشین ...
10 مهر 1391