پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

پست 1 سالگی پارسا ،نفس مامان و باباش

سلام.من امروز یک ساله که متولد شدم بابام میگه مرد شدی ،از کوچیکی رد شدی مامان میگه فدان شم،قربون اون چشات شم یک سال گذشت اومدی ،برای ما همدمی قراره یک ساله شی،عاقل و بالنده شی تولدت مبارک آقا پارسا.عمر باعزت داشته باشی عزیز مامان و بابا تولدتو دوشنبه شب میگیریم آخه امروز روز شهادت امام اولمون حضرت علی  هست.در تدارک تولدت هستیم و با زدن اولین ریسه تو خونه تو کلی شادی کردی الهی همیشه شاد باشی.خاله مائده اومده اینجا و تو تدارک تولدت کمک میکنه.خاله وجیهه هم از اونجا کمکاش رو فرستاده.دست همگی درد نکنه.اینم کارت ماهگردات:   تو ادمه مطلب یه سری عکس هست اونجا ببینید اینا تدارک تولدمه اینم منم خوب علا بد ا...
20 مرداد 1391

هفتمین دندونم رسید

سلام.در آستانه تولدم  هفتمین دندون منم جوونه زد.کنار دو تا دندون پایینم که حالا حسابی بلند شدند یه دندون نوک نیز اومده بیرون دقیقا سمت چپ.مامانم حسابی از دیدنش خوشحال و ذوق زده شد.شما میدونید چرا !!!!آخه من که دندون داشتم این همه خوشحالی نداشت الان دیگه حرفها رو متوجه میشم.بهم میگن توپ رو شوت کن .شوت میکنم.میگن بیا اینجا بشین میرم مثل آقاها همونجا میشینم.از دیدن لباس جدید مامانم کلی از خودم عکس العمل نشون میدم.با مامانم . بابام به بعضی چیزا میخندم.الان راه رفتنم شبیه دویدن شده.سوار ماشین که میشم میخوام که پشت فرمون باشم و فرمون رو بچرخونم و غان غان کنم.کلماتی مثل جوجو  و در در رو تلفظ میکنم.خلاصه اینا پیشرفتای یک سالگی دیگه ...
15 مرداد 1391

کادوی تولد پدر و مادرم هم رسید

سلام.در آستانه تولدم پدر و مادرم برام یه سرمایه گذاری کردن.به نظرشون این بهترین کاری بود که در این زمان میتونستن انجام بدن. این بوس از طرف پدر و مادرم بود رو گونه های من. اونجا من خودم هم پشت باجه نشستم و کلی با آقاهه که داشت برام حساب باز میکرد حرف زدم البته من موقع تولدم هم یه کادوی بیمه عمر هم از مامان و بابام دریافت کردم .اینم سندش تا کادوهای بعدی بدرود   ...
13 مرداد 1391

به روایت تصویر

سلام.میبینید که ما زود به زود میاییم.خوب تعطیلات تابستونی هست و منم شیطونتر شدم .مامانم از هر فرصتی استفده میکنه تا کارای منو به خانواده خودش نشون بده بلاخره دوریه دیگه اینجا من دیگه به کامپیوتر مسلطم.به پاهام دقت کنید که چه جوری بالا کشیدم خودمو اما صاحبش میرسه و من میگم چیه؟(با تلفظ خوش جیه جیه؟) اما بلاخره من یه روز سر از کار همه این سیم  میما در میارم و بعد از خرابکاریها زنگ در خونمون رو زدن و من و مامانم رفتیم دم در و یه بسته گرفتیم از طرف خاله وجیهه و دایی سید محمد. اولین کادوی تولدم که به دستم رسید.اما یواشکی بهتون بگم تا 5 شنبه همین هفته یه کادویی از طرف مامان و بابام میرسه اینم اولین کادوی تولد یک ساله...
11 مرداد 1391

دهم ماه رمضان و مادر شدن

من متولد بیستمین روز مردادماه 1390 خورشیدی هستم مصادف با 10 رمضان المبارک1432.برا تولدم که احتمالابا تاخیر برگزار میشه (با توجه به شب شهادت مولا علی)مامانم یه کارایی کرده یه طراحیهایی کرده که بعدا بهتون نشون میدم. و امروز یکسال قمری از تولدم میگذرد.نوشته مادرم را در ادامه مطلب بخوانید دهم رمضان المبارک هر سال من دوباره و چند باره متولد میشوم اینبار با کودکم که 9 ماه بامن و درون من زیسته است.9 ماه خون بدن مرا به عنوان غذایش مکیده است.من دهم رمضان هر سال متولد میشوم.یک روز عجیب.با دنیایی خاطره و شادی.بیمارستان رویال تهران ساعت 6 صبح .اولین تماس با پزشکم جهت یادآوری حضورم.طبقه پنجم اتاق زایمان.همراهی مادرم یگانه موجود عالم که از او هیچگاه...
9 مرداد 1391

ادامه ماجراهای آستانه 1 سالگی

سلام.میدونم که خاله فرزانه عاشق این تصویرم میشه.من رفتم شمشیرم رو بیارم بعد صدام زدن و بعد علت اونجا رفتنم معلوم شد حالا اینجا رو ببنید مامانم این عکس رو در حالی گرفت که من مشغول غان غان کردن بودم و مرتب اون چرخ کالسکه رو میچرخوندم.یکی از وسایل بازی من شارژر هست که البته مادرم همش حرص میخوره اما اینجا یه صبح جمعه پاشدیم دیدیم بابا مامان میخوان ازمون عکس بگیرن ما هم هی بازی در آوردیم و اینجا بدرود     ...
6 مرداد 1391

ماجراهای پارسا در آستانه تولدش

سلام.15 روز دیگه تولدمه.من این روزا کارای جدیدی میکنم.دستمو میگیرم می ایستم و شروع به را رفتن میکنم.اما خوب خیلی میخورم زمین.اینجا رفتم احساسم رو به نی نی توی تی وی نشون بدم     راه رفتنم رو نگاه کنید.تصاویر گویا هستن حالا بازم دارم ادامه میدم جونم بگه براون امروز یه بسته پستی رسید برامون.از طرف خاله فاطی و غزال خانوم قیافه من دیدنی بود وقتی بسته رو باز کردن.از غزال خانوم بابت هدیه اش ممنون تا مامان وسایلشو رو هم مونتاژ کنه من در حال کنکاش بودم این چیه مامان؟ چرا این جوجه ها همش میرن باید بهشون بگم بیان. تا بتونم بگیرمشون.جوجو بیا اما بلاخره گرفتمشون و یه نیم ساعتی مشغول ش...
5 مرداد 1391

آب گرم رینه

سلام.ما امروز رفته بوذیم یه 100 کیلومتر بیرون از تهران.یه جایی بعد از پلور.مرکز آب درمانی رینه.صیح ساعت 6 مارو از خواب ناز بیدار کردن.منم متحیر که ای خدا اینا روز جمعه کجا میرن.که خواب هم از خودشون دریغ میکنن.نگو امروز عمه فریبا تصمیم گرفته سور خریدن خونه اش رو تو رینه بده.اینم از عجایب روزگاره خلاصه منم امروز مادر و پدرم مخصوصا مادرم رو رسما دیونه کردم از بس شیطونی کردم.بیرون که میریم اصلا نمیخوابم.شیر خوردن رو فراموش میکنم.بیشتر دوست دارم از همه چی سر در بیارم.از پیک نیک گرفته تا کفشای دوستان تا شن و سنگ اینجا اول رسیدنمون هست.مامانم داره منو با کفشای جیک جیکی رو پل چوبی راه میبره بعد از رسیدنمون من با بابام رفتم آبگرم .اینجا آماده ر...
30 تير 1391

12 ماهگی هم رسید

سلام .منم بلاخره وارد دوازدهمین ماه زندگیم شدم.این ماه اخلاقم کلی تغییر کرده دوست دارم به هر چیزی که دلم میخواد برسم.دوست دارم آب بازی کنم دوست دارم بابام از سر کار که میاد هنوز تو ورودی خونه است منو بگیره ببره بیرون.دوست ددارم میریم بیرون به همه چی دست بزنم و لمس کنم.دوست دارم خودم غذا بخورم.الان دیگه گرسنه که بشم میرم سمت اجاق گاز آشپزخونه.خلاصه کلی کارای جدید میکنم.یه کم لثه هام اذیت میکنن که اونم بلخره دندونی گفتن سختی و آزاری گفتن اینجا من مشغول ساز زدن هستم.بلاخره مامانم و خاله وجیهه و الان بهار خانوم و غزال خانوم دستی در موسیقی داشتن و دارن.تو عکس بعدی گیتارم هم هست   به نظر شما چه جوری میشه این جوجه ها رو آورد پایین....
29 تير 1391

باز هم سفر و سرزمین مادری این بار پایان 11 ماهگی

سلام.ما از اونجاییکه باباعلی اومده بود خونمون تصمیم گرفتیم بریم پیش خاله ها و مادر بزرگمون.اونجا حسابی خوش میگذره.جون من مرتب در حال چرخش و این بار کنجکاوی های مضاعف بودم.  به من حسابی خوش گذشت تازه در برگشت هم خاله فرزانه و خاله مائده و بهار خانوم مارو تا تهران همراهی کردن و بعد از 2 روز بازگشتن یزد. خدمتتون بگم درست قبل از روزی که ما بریم خاندان پدریم از جمله عموی پدرم و عوزاده به اتفاق عمه هام و مادربزرگم اینجا مهمون ما بودن.منم گلا در حال چها دست و پا رفتن.ملاحظه کنید: براتون بگم اونجا من برنامه کاری داشتم صبح باید میرفتم پیش کفترا همه اینو میدونستن با اشاره این حرفو میزدم بعد عصرا آب تنی یا تو حیاط یا تو پاسیو توسط با...
25 تير 1391